غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی قاسم بن الحسن علیهماالسلام » شمارهٔ ۲ - فی رثاء القاسم بن الحسن سلام الله علیهما
در عدن زنگار بدن عقیق یمن شد
چه غرق خون تن شهزاده قاسم بن حسن شد
درید جامۀ طاقت در این عزا گل سوری
دمی که خلعت دامادیش بدل بکفن شد
بیاد خط لبش سبزه جوی اشک روان کرد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مراثی عبدالله بن الحسن سلام الله علیهما » فی رثاء عبدالله بن الحسن سلام الله علیهما
یگانه دُرّی یتیم عقیق لب لعل فام
به یازده سالگی دو هفته ماهی تمام
شاخ گل تازه ای ز گلشن مجتبی
ندیده چرخ کهن چون قد او خوشخرام
کتاب جان باختن حمایل گردنش
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
فروغ حسن تو داده است چشم بینا را
بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
بگوش جان شنود هر که محرم راز است
ز آسمان و زمین نغمۀ «انا الله» را
لطیفۀ دل آگاه در صحیفۀ کون
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دلی که شیفتۀ روی آن پریزاد است
ز بند دیو طبیعت هماره آزاد است
خراب بادۀ عشق تو ای بت سرمست
خرابی دل او زین خراب آباد است
ز جام باده طلب عکس شاهد وحدت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
گفتم چه دیدم آن رخ و آن زلف تابدار:
«آمنت بالذی خلق اللیل و النهار»
از طور کوی دوست سنا برق روی دوست
آمد چنان به جلوه که «آنست منه نار»
هر دیده ای چه شمع دل افروز اشک ریز
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
هر که را عشق بود ساقی و عقلست ندیم
دولتی یافته بی کلفت جمع زر و سیم
وانکه با ابروی پیوستۀ جانان پیوست
ساغر شوق بگیرد بکف ذوق سلیم
قاب قوسین دو ابروی تو بر هر که فتد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
سروش غیب دوشم نکتهای را گفت در گوشم
که تا صبح قیامت برد تاب از دل ز سر هوشم
مناز ای ساقی مجلس به نوشانوش پی در پی
که من از ساغر ابروی شاهد باده مینوشم
زلال چشمۀ حیوان ترا ای خضر ارزانی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
صورت شاهد ازل جلوه گر از جمال تو
معنی حسن لم یزل در خور خط و خال تو
جام جهان نمای جم ساغر درد نوش تو
طلعت لیلی قدم آینۀ مثال تو
کوکب دری فلک شمع در سرای تو
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
آبرومندم به عشق روی تو
سرفرازم در هوای کوی تو
رفرفم را تا به او ادنی رساند
قاب قوسین خم ابروی تو
من نیم بیگانه از خویشم مران
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی
که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی
نه ز صورت تو رسمی نه ز معنی تو اسمی
که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی
بتو ای یگانه دلبر که شود دلیل و رهبر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی
در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی
حضیض چاه و اوج جاه با هم همعنان هستند
نمیگردد عزیز مصر جز صدیق زندانی
بجو سرچشمۀ حیوان اگر پای طلب داری
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
صفحات دفتر کن فکان ز کتاب حسن تو آیتی
کلمات محکمه البیان ز لطیفۀ تو کنایتی
لمعات طور تجلی از لمعان روی تو جلوه ای
جذوات وادی ایمن است ز جذبۀ تو حکایتی
عبقات قدس ز بوستان معارف تو شمیمه ای
[...]