گنجور

 
غروی اصفهانی

صفحات دفتر کن فکان ز کتاب حسن تو آیتی

کلمات محکمه البیان ز لطیفۀ تو کنایتی

لمعات طور تجلی از لمعان روی تو جلوه ای

جذوات وادی ایمن است ز جذبۀ تو حکایتی

عبقات قدس ز بوستان معارف تو شمیمه ای

نفحات انس ز داستان افاضۀ تو عنایتی

نه چو خط و نقطهٔ خال تو قلم ازل زده تا ابد

نه به مثل طرۀ مرسل تو مسلسل است روایتی

نه به بزم غیب به دلربائی تست شاهد وحدتی

نه به ملک عشق چو لالهٔ رخ تست شمع هدایتی

نه چو صبح روشن غرهٔ تو فکنده پرتو مرحمت

نه چو شام تیرهٔ طرهٔ تو بلند ظل حمایتی

نه که در محیط فلک عیان چه تو آفتاب حقیقتی

ندهد بسیط زمین نشان چه تو شهریار ولایتی

نه محاسن شیم ترا بشمار وهم شماره ای

نه معالی همم ترا به حساب عقل نهایتی

نه محیط کشف و شهود را چو تو محوری چه تو مرکزی

نه نزول فیض وجود را چو تو مقصدی چه تو غایتی

نه فکنده رخنه بکشوری چو سپاه عشق تو لشکری

نه به پا به عرصهٔ دلبری چو لوای حسن تو آیتی

تو که در قلمرو دل شهی ز درون مفتقر آگهی

نکنی ز بنده چرا گهی نه تقفدی نه رعایتی