گنجور

 
غروی اصفهانی

صورت شاهد ازل جلوه گر از جمال تو

معنی حسن لم یزل در خور خط و خال تو

جام جهان نمای جم ساغر درد نوش تو

طلعت لیلی قدم آینۀ مثال تو

کوکب دری فلک شمع در سرای تو

سرمۀ دیدۀ ملک خاک ره نعال تو

عرصۀ فرش ساحت گوشه نشین گدای تو

قبۀ عرش حلقۀ منطقۀ جلال تو

دفتر علم و معرفت نسخۀ حکمت و ادب

نقطۀ مهملی است در دائرۀ کمال تو

ماه دو هفته بندۀ حسن یگانه روی تو

پیر خرد به معرفت کودک خردسال تو

رفرف عقل پیر اگر از سر سدره بگذرد

باز نمی رسد به اول قدم خیال تو

نخلۀ طور اگر گهی دم زند انا اللهی

داد سماع می دهد مطرب خوش مقال تو

گلشن جان نمی دهد چون تو گلی دگر نشان

خلد جنان نپرورد سرو به اعتدال تو

خضر اگرچه زندگی ز آب حیات یافته

باز کند دوندگی در طلب زلال تو

ای به فدای ناز تو وان دل دلنواز تو

سوخت ز سوز ساز تو مفتقر نوال تو

 
 
 
عطار

ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو

عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو

جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما

هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو

تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود

[...]

اثیر اخسیکتی

گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو

اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم

بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو

[...]

عراقی

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو

هوش و روان بی‌دلان سوختهٔ جلال تو

کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان

راحت جان خستگان یافتن وصال تو

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار

[...]

مولانا

عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان

[...]

حکیم نزاری

رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو

بی‌خبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو

جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم

گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو

مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه