گنجور

 
غروی اصفهانی

که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی

که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی

نه ز صورت تو رسمی نه ز معنی تو اسمی

که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی

بتو ای یگانه دلبر که شود دلیل و رهبر

نه ترا به حسن مانند و نه در کمال ثانی

مگر آنکه شعلۀ روی تو سوز دل نشاند

بتجلی تو بینند جمال «لن ترانی»

بکدام سعی و کوشش به تو می توان رسیدن

مگر آنکه چهره بگشائی و سوی خود کشانی

نه به جد و جهد مردی به مراد خود رسیدم

نه ز احتمال هجران به وصال خود رسانی

نه مرا مجال درگاه تو تا بسر بیایم

نه تو آمدی که تا سر فکنم بمژدگانی

من و حسرت تو خوردن من و از غم تو مردن

چه در از غمت نیاسود چه سود زندگانی

من و آتش فراقت من و سوز اشتیاقت

که توان ز جان گذشتن نتوان ز یار جانی

چه خوش است صبر بلبل به امید صحبت گل

من و بعد از این تحمل، تو و هرچه می توانی

دل مفتقر ز خونابۀ غصۀ تو سر خوش

ز تو درد، عین درمان، و غم تو شادمانی

 
 
 
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه