گنجور

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای دوست مرانم ز در خویش خدا را

کز پیش نرانند شهان خیل گدا را

باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت

حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را

از دست مده باده که این صیقل ارواح

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

بگوی زاهد خودبین بادپیما را

که درد باده رهانید از خودی ما را

کسی که پا و سری یافت در دیار فنا

گزید خدمت رندان بی سر و پا را

اگرچه نقطه ز با یافت رتبه امکان

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

دل بی تو تمنا نکند کوی منا را

زیرا که صفایی نبود بی تو صفا را

چون حسن و جمال تو بود موهبت از حق

دیدار تو توجیه کند روز لقا را

روشن شود از پرتو انوار حقیقت

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

آتش عشقم بسوخت خرقه طامات را

سیل جنون در ربود رخت عبادات را

مسئله عشق نیست درخور شرح و بیان

به که به یکسو نهند لفظ و عبارات را

دامن خلوت ز دست کی دهد آن کو که یافت

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

یا میکده را دربند این رند شرابی را

یا چشم بپوش امشب مستی و خرابی را

تا گرد وجودم را بر باد فنا ندهد

از دست نخواهد داد این آتش آبی را

یکباره پریشان کرد ما را چو پریشان کرد

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

بر باد فنا تا ندهی گرد خودی را

هرگز نتوان دید جمال احدی را

با خود نظری داشت که بر لوح قلم زد

کلک ازلی نقش جمال ابدی را

جان‌ها فلکی گردد، اگر این تن خاکی

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

تا نشوئید به می دفتر دانایی را

نتوان پای زدن عالم رسوایی را

سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق

جای دادند به دل لاله صحرایی را

آنکه سر باخت به صحرای جنون می‌داند

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

از باده مست گشت بت می‌پرست ما

آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما

ما بر امور انفس و آفاق قادریم

لیکن قضاست مسئله پای‌بست ما

هر پنجه‌ای به پنجه ما ناورد شکست

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

گردون چو زد لوای ولایت به بام ما

سامان گرفت شرع پیمبر به نام ما

در نعت این بس است که روح‌الامین پاک

آرد سلام بارو رساند پیام ما

ای خواجه بندگی به مقامی رسانده‌ایم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

لبریز تا ز باده نگردید جام ما

در نامه عمل ننوشتند نام ما

ما خود خراب و مست شرابیم و محتسب

نبود خبر ز مستی شرب مدام ما

دارم هوای آنکه ز بامش پرم ولیک

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

باز آهنگ جنون کردیم ما

عقل را از سر برون کردیم ما

جز فنون عشق کآن آیین ماست

سربه‌سر ترک فنون کردیم ما

در طریق عشق تسلیم و رضا

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

از یک خروش یا رب شب زنده‌دارها

حاجت روا شدند هزاران هزارها

یک آه سرد سوخته جانی سحر زند

در خرمن وجود جهانی شرارها

آری دعای نیمه‌شب دلشکستگان

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بشنو ز ما که تجربه کردیم سال‌ها

بی‌حاصلی است حاصل این قیل و قال‌ها

حالی اگرچه رند خرابات خانه‌ایم

لیکن فقیه مدرسه بودیم سال‌ها

یعنی به می ز آینه دل زدوده‌اند

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ز دست عقل به رنجم بیار جام شراب

بنای عقل مگر گردد از شراب خراب

برو به کوی خرابات و می‌پرستی کن

که این کلید نجات است و آن طریق صواب

لطیفه‌های نهانی رسد به گوش دلم

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عشق به یک سو فکند پرده چو از روی ذات

شد ز میان غیر ذات جمله فعل و صفات

هر من و مایی که هست می‌رود اندر میان

چون که به آخر رسید سلسله ممکنات

دست ز هستی بشوی تا شودت روی دوست

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

هر دلی کز تو شود غمزده، آن دل شاد است

هر بنایی که خراب از تو شود آباد است

ره به ویرانه عشق آر و برو در بر بند

عقل را خانه تعمیر، که بی بنیاد است

کمر بندگی عشق نبندد به میان

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

به کیش اهل حقیقت کسی که درویش است

به یاد روی تو مشغول و فارغ از خویش است

ز پوست تخت و کلاه نمد مکن منعم

که در دیار فنا تخت و تاج درویش است

به تیر غمزه و نازت ز هر کنار بسی

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

بر آنکه مرید می و معشوقه و جام است

جز دوست نعیم دو جهان جمله حرام است

ترک سر و جان گیر پس آنگاه بیاسای

آری سفر عشق همین یک دو سه گام است

از اول این بادیه تا کعبه مقصود

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

مقصد من، خواجه، مولای من است

توشه من نیز تقوای من است

در مناجاتم چو موسی با اله

خلوت دل طور سینای من است

می روان مرده‌ام را زنده کرد

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا سر زلف پریشان تو چین در چین است

زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است

بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر

دامن و دیده‌ام از اشک پر از پروین است

مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح

[...]

وحدت کرمانشاهی
 
 
۱
۲
۳