گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

گردون چو زد لوای ولایت به بام ما

سامان گرفت شرع پیمبر به نام ما

در نعت این بس است که روح‌الامین پاک

آرد سلام بارو رساند پیام ما

ای خواجه بندگی به مقامی رسانده‌ایم

کافسر رباید از سر شاهان غلام ما

ما را دوام عمر نه از دور انجم است

باشد دوام دور فلک از دوام ما

دردا که بی حضور می و دور جام رفت

سی سال روزگار همه صبح و شام ما

ساقی چو یک اشاره شد از پیر می‌فروش

لبریز ساخت از می توحید، جام ما

ما را که لعل یار به کام است و می به دور

دور سپهر گو که نگردد به کام ما

در آستان میکده ما را کنید خاک

شاید که بوی باده رسد بر مشام ما

وحدت رموز مستی و اسرار عاشقی

یکسر توان شناخت ز طرز کلام ما

 
 
 
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه