به کیش اهل حقیقت کسی که درویش است
به یاد روی تو مشغول و فارغ از خویش است
ز پوست تخت و کلاه نمد مکن منعم
که در دیار فنا تخت و تاج درویش است
به تیر غمزه و نازت ز هر کنار بسی
به خون تپیده چو من سینه چاک و دلریش است
رموز رندی و مستی به شیخ شهر مگوی
که این منافق دور از خدا بداندیش است
هوای کوی خرابات و آب میخانه
به از هوای دزاشیب و آب تجریش است
بشوی دست ز دنیا و پند من بنیوش
که مهر او همه کین است و نوش او نیش است
تو را چه آگهی از حال مست مخموریست
که شحنهاش بود اندر پی عسس پیش است
من و خیال سلامت از این سفر هیهات
که سعی و کوشش رهزن ز رهنما بیش است
ز کس مرنج و مرنجان کسی ز خود وحدت
که این حقیقت آیین و مذهب و کیش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا غمی که ز عشق تو بر دل ریش است
به شرح راست نیاید که غم از آن بیش است
ز طعن دشمن بیهوده گوی بر تن من
به جای هر سر مویی ز غم سری بیش است
مرا ز خویش ملالست خاصه بیگانه
[...]
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است
بلای بخت بدم از جفای او بیش است
چه طالع است ندانم چه بخت شور است این
گه گر جهان همه نوش است بخت من نیش است
حریف من نشود هیچ مهربان هرگز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.