حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
اَلا یٰا اَیُّها الْوَرقیٰ ثَریٰ تَثوِی اطْلَعِن عَنْها
که اندر عالم قدسی، ترا باشد نشیمن ها
قَدِ اسْتَوْکَرْتَ فی مَهوَی الغَواسِق عَن وَریٰ صَفْحٰا
خوشا وقتی که بودت با همآوازان پریدن ها
برون آی از حجاب تن، بپر بر ساحت گلشن
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای که پنداری که نَبوَد حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم، ماه تا ماهی ترا
از پِیَش تا چند گردی، کو به کو و دربدر
رو به خویش آور، که هست از خود به او راهی ترا
گام نِه اول به ره، پس از خود ای سالک بِرَه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را
هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما
بر میان زنار بربستیم ما
جز غمت کو بود با ما همنفس
در بروی جملگی بستیم ما
پیشهٔ ما رندی و میخواره گیست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را
هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را
پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها
چو یک معنی که پوشانی به گوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها
مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
ای قد تو سرو بوستانها
وی روی تو ماه آسمانها
گل جیب دریده تا فتاده
آوازهٔ تو به گلستانها
خوبان به جهان بسی بود لیک
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گرفته سبزه و گل روی صحرا
سقاک اللّه ساقی هات خمراً
ز هجرانت بسوزیم و بسازیم
لعل اللّه یحدث بعد امراً
وفا در عهد حسنت گشته نایاب
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
ای نام خوش تو بر زبانها
وی یاد تو زینت بیانها
از مهر رخت چو ذره هستند
در رقص و سماع آسمانها
مرغان ترانهسنج خوانند
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
تا جان بتن آید بیا احوالپرس این خسته را
تا دل گشاید برگشا آن پستهٔ لب بسته را
آن سبزهٔ نورسته را تا دیدمی رستم زدین
پیوسته خواهم سجده کردآن ابروی پیوسته را
گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
آمده از خود بتنگ کو سردار فنا
نوبت منصور رفت گشته کنون دور ما
تا نکنی ترک سرپای در این ره منه
خود ره عشق است این هر قدمی صد بلا
موجهٔ طوفان عشق کشتی ما بشکند
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
باز آی که رونقی ندارد
بی شمع رخ تو محفل ما
چون هست ندیم در بر آن گل
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
گرمهٔ من برافکنَد، از رخ خود نقاب را
گوشهنشین کند ز غم، خسروِ آفتاب را
خال سیه مگو بر آن، لعل گرانبها بوَد
جوهریِ ازل زده، نقطهٔ انتخاب را
تاب و توان ربودهای، از دل ناتوان من
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بشکست بسنگ کین پر ما
نامد پی رحم بر سر ما
برتارک اختران نهم گام
آید چو خجسته اختر ما
زان ابروی چون هلال گردید
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
کمان شد قامتم از بس کشیدم بار محنتها
دلم صد چاک شد از بس که خوردم تیر آفتها
سپند از انجم و مجمر ز مه هرشب از آن سوزد
که سارد از رخ خوب تو ایزد دفع آفتها
دهید ای ناصحان پندم ز هول حشر تا چندم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا
گدای خاک نشینی شو از در فقرا
گر آرزوست ترا فیض جام جم بردن
بکش بمیکده دردی ز ساغر فقرا
بنجم ثابت و سیار گنبددوار
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
الا یا نفس قد زموالمطا یا
خدایا ده شکیبایی خدایا
چو روز وصل را آمد شب هجر
الی روحی دنت ایدی المنایا
به دل بار غم آمد کوه بر کوه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
وجودش بس ز حق دارد مزایا
غدانی مریة منه البرایا
دل از من برده شوخ مه لقائی
تناهی حسنه اقصی القصایا
بتی سنگین دلی سیمین عذاری
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
گر پریشان حالم او داند لسان حال را
ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما
همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا
بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا
رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما
دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا
ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت
[...]