گر پریشان حالم او داند لسان حال را
ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما
همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظر هم میرسد افتاده در دنبال را
سنگی از طفلی نیامد بر سر ما در جنون
چرخ در دوران ما افسرده کرد اطفال را
نغمهام زاری دل شربم ز خوناب جگر
بین ببزم کامرانی بادهٔ قوال را
عمر بگذشت و نگاهی بر من مسکین نکرد
جان من آخر نه انجامی بود اهمال را
هرچه پیش آید زیار اسرار نبود شکوهٔ
سوی ما نبود گذاری طایر اقبال را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنج شاعر میپردازد. شاعر احساس میکند که حالش را کسی درک میکند، حتی اگر آن شخص خود را نشان ندهد. او به بلندی و بیپروایی خود اشاره میکند و بیان میکند که علاقهاش به محبوبش باعث سوختن روحش شده است. شاعر از غم و افسردگی زندگی خود میگوید و اینکه هیچ کس نگاه رحمتآمیزی به او ندارد. او همچنین به گذشته و انتقال اسرار زندگی اشاره میکند و احساس تنهایی و ناامیدی از بیتوجهی دیگران را به تصویر میکشد. این شعر در نهایت نشاندهنده حسرت و طلب ارتباط عمیقتر با محبوب است.
هوش مصنوعی: اگر حال پریشان من را میداند، پس او میفهمد چه چیزی در دل من میگذرد، حتی اگر من نتوانم آن را بیان کنم. مانند سوسن که اگرچه خاموش است، اما او زبان بیزبانی را نیز درک میکند.
هوش مصنوعی: هرچند که من هیچ پر و بالش ندارم و به آسمان بلند تو نمیرسم، اما عشق و ارادتم به تو، مانند شمعی است که درخشیدن و سوزاندن خود را به خاطر زیبایی تو تحمل میکند.
هوش مصنوعی: ای فرمانده کاروان، ما به تو نیاز داریم؛ حتی اگر یک لحظه هم به ما توجه کنی، میتواند نتایج خوبی در پی داشته باشد.
هوش مصنوعی: از کودکی سنگی بر سر ما نیفتاد، اما جنون و ناپایداری دوران، کودکان را افسرده کرد.
هوش مصنوعی: من با نغمههایم از دل خود شکایت میکنم و زخمهای جگرم را به یاد میآورم. در این حال، از شادی و لذت باده قوال به سر میبرم.
هوش مصنوعی: عمر من گذشت و هیچگاه کسی بر من بیچاره نگاهی نکرد. در نهایت، جانم، نتیجهی این بیتوجهی به من شفاف نیست.
هوش مصنوعی: هر آنچه که اتفاق میافتد، اسراری در خود دارد و نشانهای از بزرگی ما نیست. پرندهی اقبال به راحتی پرواز نمیکند و همه چیز به سادگی و با شگفتی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست می گویند خالی آن غدار آل را
چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را
چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود
غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را
ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او
[...]
بی کسی کِی خوار سازد زادهٔ اقبال را؟
شهپر سیمرغ میگردد مگسران زال را
با تهی چشمان چه سازد نعمتِ روی زمین؟
سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را
میتوانی در دو عالم نوبتِ شاهی زدن
[...]
سرفرازی ده به دیدارت بلنداقبال را
کن مبارک بر بلنداقبال ماه وسال را
دوست میدارم من این نوروز فرخفال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را
خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را
عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.