حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را
هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را
هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را
پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گرفته سبزه و گل روی صحرا
سقاک اللّه ساقی هات خمراً
ز هجرانت بسوزیم و بسازیم
لعل اللّه یحدث بعد امراً
وفا در عهد حسنت گشته نایاب
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
باز آی که رونقی ندارد
بی شمع رخ تو محفل ما
چون هست ندیم در بر آن گل
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بشکست بسنگ کین پر ما
نامد پی رحم بر سر ما
برتارک اختران نهم گام
آید چو خجسته اختر ما
زان ابروی چون هلال گردید
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
ساقی بیا که گشت دلارام رام ما
آخر بداد دلبر خوشکام کام ما
بس رنج بردهایم و بسی خون که خوردهایم
کان شاهباز قدس فتادی به دام ما
در دار ملک عالم معنی دم نخست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ره و رهبر دلا محبت اوست
سود و سرمایه عشق حضرت اوست
قرة العین عارفان که فناست
نیستی در فروغ طلعت اوست
غیبتت از خودی و شرب مدام
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ای به رَهِ جستجوی نعرهزنان دوست دوست
گر به حرم ور بدپرکیست جز او اوست اوست
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغزپوست
جامهدران گل از آن نعرهزنان بلبلان
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
ای آفت جان ها خم ابروی کمندت
غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت
تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند
بر آتش رخسار تو از خال سپندت
ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دل ز محنت شده خون جام می ناب کجاست
جان شد از دست برون نغمه مضراب کجاست
سوزد از آتش عشق تو دلم شمع صفت
نی چگویم که چو شمعم بدرون آب کجاست
خواهمت شرح دهم شمهٔ از خون جگر
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
جام جم مظهر اعظم دل درویشان است
نخبهٔ جملهٔ عالم دل درویشان است
طاعت و زهد ریائی همه بیحاصلی است
بجز از عشق که او حاصل درویشان است
نقد عالم همه قلب است ولی نقد صحیح
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
جستهام شیرینسخن یاری فصیح
شور شهری خسروی شوخی ملیح
پیش آن بالابلند شمشاد پست
نزد آن وجه حسن خوبان قبیح
لعل میگونش به گفتار بلیغ
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
دل و دین می کنی یغما بدین رخ
جهان گشتم ندیدم اینچنین رخ
چه آتش پارهٔ بگرفته مأوا
بکانون دلم ز آن آتشین رخ
بشکر خنده زد آن انگبین لب
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد
ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد
آغوش و کنار از تو نداریم توقع
از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
رخش ستم این قدر نباید که بتازی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
تشنهٔ نوش لبت چشمهٔ حیوان چکند
خفتهٔ خاک درت روضهٔ رضوان چه کند
آن که از خاک نشینانِ درِ اهل دل است
تخم جم کی نگرد ملک سلیمان چه کند
هرکه گردید بدور حرم اهل صفا
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
که اندر این کاروان یارب چه کس میرفت و میآمد
که از روز ازل بانگ جرس میرفت و میآمد
زهی زان نور بیپایان خهی زان عشق بیانجام
شهاب بیکران بیحد قبس میرفت و میآمد
شد از شرب نهان ما تو گویی محتسب آگه
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر
عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
یار با ما بیوفائی میکند
بی سبب از ما جدائی میکند
میکند با آشنا بیگانگی
با رقیبان آشنائی میکند
راه مردم میزند گیسوی او
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
بر دلم قهر و رضای تو لذیذ
بر تنم رنج و شفای تو لذیذ
همه اطوار تو زیبا و پسند
فرق سر تا کف پای تو لذیذ
خواه مهر از تو رسد خواه جفا
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
جاءَ الصَّبا بِعِطر رَیاحین و الزَّهَر
از زلف یار میرسد این باد مُشکاثر
پیک خجستهٔ مقدم فرخنده مرحبا
اهلا حمام کعبة لیلای ما الخبر
در آرزوی سرو قد خوشخرام او
[...]