گنجور

 
حکیم سبزواری

دل و دین می کنی یغما بدین رخ

جهان گشتم ندیدم اینچنین رخ

چه آتش پارهٔ بگرفته مأوا

بکانون دلم ز آن آتشین رخ

بشکر خنده زد آن انگبین لب

بنسرین طعنه زد آن یاسمین رخ

نیاز آرند خیل نازنینان

بر آن سرو ناز نازنین رخ

نهند بر آستان سر منکرانت

ید و بیضا چو آرد ز آستین رخ

ز خط خضر بود آب بقانوش

ز لب عیسی دم گردون نشین رخ

از آن زلف و جبین در مجمع حسن

نموده کفر و دین باهم قرین رخ

سوی صورتگر چین گر خرامی

بگوید مرحبا حسن آفرین رخ

چو اسرار الهی پرده پوش است

مگر مرآت حق بینی است این رخ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صغیر اصفهانی

تعالی الله از این بالا وزین رخ

ندیده کس چنین قامت چنین رخ

کنی روز مرا شب چون نمائی

نهان در زیر زلف عنبرین رخ

ز حیرت نقش بر دیوار گردند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه