حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷
می چون سبو کشید، لب می پرست ما
در کارگاه سعی، نجنبید دست ما
ما کرده ایم دانه ی دل در زمین عشق
از آسیای چرخ نیاید شکست ما
امروز، زاهد از لب ما بوی می شنید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸
گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما
چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم
گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
به خون خلق دادی دست تیغ سرگرانت را
بنازم زور بازوی نگاه ناتوانت را
نمی آید صبا از خاک دامنگیر کوی تو
که خواهد بعد از این پرسید، حال بیکسانت را؟
حضور انجمن در وصل یاران است ای بلبل
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را
که از داغ عزیزان نعل بر آتش بود ما را
گریبان را به دست عقل دادن نیست دانایی
درین وادی جنونی تا گریبانکش بود ما را
لب تفسیده را چون خضر تنهاتر نمی سازم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا
به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا
لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست
چرا نمی دهد آن کنج لب جواب مرا؟
حصار عافیتم، چون حباب، خاموشی ست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
جان و دل غفلت زده باری شده ما را
این خواب گران، سنگ مزاری شده ما را
تا قدر جفای تو ندانی که ندانیم
هر زخم، لب شکرگزاری شده ما را
ما از دل صد پاره چه فیضی که نبردیم!
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
بنواز مغنی، دل غم پیشهٔ ما را
از شعله بشو دفتر اندیشهٔ ما را
آن آتش سوزنده که پنداشتمش گل
ازجلوه به هم سوخت، رگ و ریشهٔ ما را
گیرم که به انجام رسد خاره تراشی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما
گردون کر و لال است زبان طلب ما
ما همره بختیم و تو همسایه خورشید
ساکن نتوان کرد به کافور، تب ما
با عشق چه سازد خنکیهای تو زاهد؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را
به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را
نمی آید به لب افسانهٔ بخت سیاه من
نگاه سرمه سایی، تیره دارد روزگارم را
نگاهی کن که فارغ گردم از درد سر هستی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
زد حلقه عشق، بر در دولتسرای ما
نقش مراد شد، شکن بوریای ما
از غمزهٔ تو رفت ز خونم فسردگی
جوش نشاط زد، می مرد آزمای ما
سیل عنان گسسته به دنبال می تپد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما
افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما
خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم
شیرین تبسّمی نمکی زد به داغ ما
ما گر فسرده ایم صبا را چه می شود؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
کشم آهی ز دل کامشب برد از دیده خوابش را
گذارد نعل بر آتش، سمندِ پرشتابش را
دلی در دستِ بیپروا نگارِ غافلی دارم
که در آتش ز خاطر میبرد مستی، کبابش را
گرانجانتر ز شبنم نیست، جسم ناتوان من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را
یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن
گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را
عشق است چاره هوس خام و پخته ام
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را
چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو
به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
مبادا پرده از دل، آه خون آغشته بر دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را
غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را
خوش دردسری می کشم از درد، ندانم
بالین ز دَمِ تیغ که باشد، سر ما را؟
این خامه که چون شمع ز آتش نفسان است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را
سر ژولیده ام برد از میان، صاحب کلاهی را
به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو ناید
گدایی می شمارد همّت من، پادشاهی را
به زیر تیغ او چشم از رخش پوشیده می دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
هنوز آغاز رعنایی ست عشق سرکش ما را
فروزان تر کند دامان محشر آتش ما را
جگر خون از خمار بوسهٔ آن لعل میگونم
ازین سر جوش جامی ده، لب دردی کش ما را
تمناها شهید، از فیض آه بی اثر دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را
که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را
غبار خاطر از آه فلک پیما به شور آمد
به رقص آرد سماع گردبادم، کوه و صحرا را
صبا می کرد قسمت، گردی ازکوی نو درگلشن
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را
که شوید مرهم از رخساره، زخم کاری ما را
محبت گر نبودی، زندگانی مشکل افتادی
غم عشق تو آسان می کند دشواری ما را
به این عشرت دهان زخم دل خندان نمی بودی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دلها
نپرسد سیل بیزنهار، هرگز راه منزلها
فروغ شعلهٔ رخسار شمع آشنارویی
مرا پروانهٔ سرگشته دارد گرد محفلها
چو شق شد پردهٔ پندار، دل با یار پیوندد
[...]