گنجور

 
حزین لاهیجی

گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما

چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما

با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم

گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما

کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید

جایی که رسد ناله به فریادرس ما

در پا سر خاریش خلیده ست چو بلبل

هر دل که خروشد به خراش نفس ما

افتاده حزین از سر آن زلف رساتر

در جلوه گری خامه ى مشکین نفس ما