گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما
چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم
گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید
جایی که رسد ناله به فریادرس ما
در پا سر خاریش خلیده ست چو بلبل
هر دل که خروشد به خراش نفس ما
افتاده حزین از سر آن زلف رساتر
در جلوه گری خامه ى مشکین نفس ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و احساساتی میپردازد که شاعر، به نوعی، در قفس خود گرفتار است. او با اشاره به صدای ناشنیدهای که از قفس میآید، تشبیهی به شمع و آتش او ارائه میدهد و بیان میکند که در میان لالهها و زیباییهای طبیعت، صدای حزنآلودی دارد. شاعر از قفسش میخواهد که او را رها کنند تا ناله و فریادش به گوش برسد. همچنین، او به درد و رنجی که در دلش احساس میکند، اشاره میکند و زلف معشوق را به عنوان نمادی از زیبایی و در عین حال اندوه یاد میکند. بهطور کلی، شعر به احساس تنهایی، حسرت و آرزوی آزادی از قید و بندهای زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در قفس ما صدای آوای شکستهای شنیده نمیشود، زیرا مانند شمع، نفسهای ما به آرامی و با درد از لبهای سوختهمان بیرون میآید.
هوش مصنوعی: ما در این دشت همراه با گروه لالهها هستیم و صدای جرس ما به حالت سکوت در آمده است.
هوش مصنوعی: من به آرامی صدا میزنم، لطفاً قفس من را در جایی بگذارید که صدای نالهام به گوش کسی برسد که بتواند به من کمک کند.
هوش مصنوعی: در پای او، خاری پیچیده است و مانند بلبل، هر قلبی که به درد برسد، به نفس ما واکنش نشان میدهد.
هوش مصنوعی: موهای سیاه و زیبا مانند رشتهای از ابریشم، در جلوهگری و زیبایی، نقش دلانگیزی بر قلب ما ایجاد کرده و ما را تحت تأثیر قرار داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مهر تو از صبح ازل هم نفس ما
کوتاه ز دامان تو دست هوس ما
ما قافله کعبه عشقیم که رفته ست
سرتاسر آفاق صدای جرس ما
آن بلبل مستیم که دور از گل رویت
[...]
بی برگی ما برگ نشاط است چمن را
شیرازه گلزار بود خار و خس ما
از خامی ما عشق به زنهار درآمد
خون شد دل باغ از ثمر دیررس ما
صائب نفس سوختگان حوصله سوزست
[...]
ناید به دراز سینه ز تنگی نفس ما
ای ناله بیا دود برآر از قفس ما
امیدِ که سر در پی این قافله دارد؟
کز ناله خراشیده گلوی جرس ما
بگذشت چو برق از سر ما تیغ تو ای وای
[...]
آیینه شود دود چراغ نفس ما
خورشید بود سایه خار هوس ما
آن مشت غباریم که در راه محبت
شد ریگ روان قافله بی جرس ما
کوگریه شوقی که دهد رخت به سیلاب
[...]
دل میرود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.