بیابان مرگ حسرت کرده ای مشت غبارم را
به باد دامنی روشن نما، شمع مزارم را
نمی آید به لب افسانهٔ بخت سیاه من
نگاه سرمه سایی، تیره دارد روزگارم را
نگاهی کن که فارغ گردم از درد سر هستی
بیا ساقی به یک پیمانه می بشکن خمارم را
درین بستان سرا از سرد مهری، چون گل رعنا
خزان رنگ زردی در میان دارد بهارم را
حزین از اضطراب دل به کوی یار می ترسم
تپیدنها به باد آخر دهد، مشت غبارم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از حسرت و دردهایی میگوید که در زندگیاش دارد. او به بیابان و خاموشی مرگ اشاره میکند و از غبار و ناپدید شدن خود سخن میگوید. شاعر از سرنوشت تلخ و غمانگیزش شکایت دارد و از ساقی میخواهد که با یک جرعه شراب، غم و خمارش را بشکند. در فضای بستانی که سرد و بیروح است، شاعر بر زردی خزان و فقدان بهار خود تأکید میکند. او همچنین از اضطرابش در دیدار یار و ترس از پایان زندگی میگوید. این شعر بیانگر تنهایی، اندوه و longing شاعر برای رهایی از مشکلات و دردهای زندگیش است.
هوش مصنوعی: در بیابان بیپناهی، حسرت مرا به دوش بکش و با وزش نسیمی دلانگیز، روشنی دامن خودت را به من هدیه کن تا روشنایی مزارم را بیافریند.
هوش مصنوعی: بخت بد من هیچ امیدی برای تغییر ندارد و نمیتواند داستانی خوشبختی را برایم رقم بزند. روزگارم پر از تیرگی و سختی است.
هوش مصنوعی: به من نگاهی بینداز تا از رنجهای زندگی رها شوم. بیایید، ای ساقی، یک لیوان شراب بریز تا حال و هوای مرا عوض کند و خستگیام را بزداید.
هوش مصنوعی: در این باغ که پر از سرما و بیمحبتی است، مانند گلی زیبا که در زمستان رنگ زردی دارد، بهار من نیز تحت تاثیر این خزان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: حزین از نگرانی و دلتنگی به ملاقات معشوق میرود و نگران است که آیا با دل تپندهاش بتواند خود را کنترل کند یا نه. او میترسد که این اضطراب، او را به حالتی برساند که در نهایت تبدیل به یک ذره غبار شود و از بین برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را
که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را
نکردم شکر ایّامی که با آرام دل بودم
درین غم اوفتادم رغم جانِ غم گسارم را
نه روی وصل جانان را نه درمان درد هجران را
[...]
بخاک ره کشیدم صورت جسم نزارم را
بدین صورت مگر بوسم کف پای نگارم را
غبار رهگذارم کرد شوق امید آن دارم
که گاهی خیزم و گیرم رکاب شهسوارم را
شدم خاک ره غم اشک خواهد ریخت بر حاکم
[...]
چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را
زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را
نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه دارد
چو داغ لاله در خون میکشد شبهای تارم را
به یاد آن بهار جلوه گلریزان اشک من
[...]
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را
ببوسد تا قیامت بویگل خاک مزارم را
ز افسوسیکهدارد عبرت خون شهید من
حنایی میکند سودنکف دست نگارم را
مبادا دیدهٔ یعقوب توفان نموگیرد
[...]
شب هجران همه دیدند یاران حال زارم را
یکی از حال زار من نکرد آگاه یارم را
نباشد غیر برگ زرد و نارد جز بر حسرت
نهال آرزویم را و نخل انتظارم را
مکن آشفته آن زلف پریشان را چنین، تا کی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.