همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نَفْس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
عنبرین است به ذکر تو نفسها که زنم
به حدیث دگر آلوده مبادا دهنم
نام و پیغام تو خوش میگذرد بر گوشم
شنوایی چه کنم گر نبود این سخنم
با تو پیوند دل و دیده و جان میبینم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
تا کی آخر ز غمت ناله شبگیر کنم
سوختم از غم عشق تو چه تدبیر کنم
هست زلف تو چو زنجیر من از راه جنون
خویشتن بسته آن زلف چو زنجیر کنم
در پس پرده اندیشه معبد کردار
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
مرا چو سرو نو باید به بوستان چه کنم
چو مست روی توام رنگ ارغوان چه کنم
حکایتی که مرا بود با لب و دهنت
نمود اشک به اغیار من نهان چه کنم
اگر نه روی تو باشد کجا برم دیده
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
عالمی را به جمالت نگران میبینم
نه بدین دل نگرانی که من مسکینم
مگرم دست اجل از سر پا بنشاند
ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم
بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
در رخت مینگرم صورت جان میبینم
آنچه دل میطلبد پیش تو آن میبینم
روح را چهرهٔ تو نور یقین میبخشد
عقل را پیش دهانت به گمان میبینم
در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم
که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم
شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم
مجلس آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
باد را گر خبر از غیرت بلبل بودی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
نوبهار و بوی زلف یار و انفاس نسیم
اهل دل را میدهد پیغام جنات نعیم
صبح سر بر زد ز مشرق باده پیش آر ای ندیم
یک زمانم بیخبر کن تاکی از امید و بیم
مرغ گویا گشت مطرب گو نوایی خوش بزن
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
ما به بوی زلف یار مهربان آسودهایم
گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسودهایم
چون به خلوت با خیالش عشق بازی میکنیم
از گلستان فارغیم از بوستان آسودهایم
تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ما گر چه ز خدمتت جداییم
تا ظن نبری که بیوفاییم
آنها که وفا به سر نبردند
زنهار گمان مبر که ماییم
ما زرق و ریا نمیفروشیم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن
وز چشم مستت فتنهها افتاده در هر انجمن
تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی
طرف کله را برشکن بنمای زلف پرشکن
گوی گریبان کیست کاو سر بر سر دوشت نهد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
به معنی چون شود صورت مزین
چو قصری باشد از خورشید روشن
گل رنگین اگر بویی ندارد
نظر بر رنگ رخسارش میفکن
مپز دیگ هوس جز با ملیحی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
تازه شود حیات ما چون بگشاید او دهن
بوی گل است یا نفس آب حیات یا سخن
از نفسش مشام ما نافه مشک میشود
شاید اگر برون بری مجمر عود از انجمن
گر به چمن در آید او یاد نیاورد کسی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من
خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن
تن که زحمت میدهد جان را نخواهم صحبتش
حیف باشد در میان جان و جانان پیرهن
رونق حسن پری رویان نماند در جهان
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
قامت سرو خرامان است یا بالای تو
نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن
این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان
اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان
در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا
که حالی آب گرداند وجودش گر بود سندان
نیم آن کز تو برگردم فراقم گر کشد یا نه
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران
چمن میشد ز عکس عارض او
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن
کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن
در مقامرخانه رندان با همت در آی
تا ببینی از گدایان ملک سلطان باختن
در خرابات محبت کار سرمستان بود
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن
یا حضور دوستان مهربان دریافتن
روی جانان را که ذوق جان مشتاقان از اوست
وصل بی یک انتظاری یا گمان دریافتن
سایههای بید بر آب روان فصل بهار
[...]