همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشد این چیست صبا تا کنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درآمد ز خواب
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب
تا برآید بامداد از شرق کویت آفتاب
آفتابی میکند از مشرق رویت طلوع
کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید تاب
پرتو روی تو نگذارد که بینم صورتت
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
حسن تو را ممالک دلها مسخر است
مقبل کسی که وصل تو او را میسر است
بر منزل مبارک تو هر که بگذرد
گوید که این خلاصه هر هفت کشور است
آبش چو کوثر است و چو دُر سنگ ریزهها
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
میرود من در پیَش فریاد میدارم ولیک
همچو آواز جرس فریاد ما بیحاصل است
رو به هر جانب که آرد قبلۀ جانها شود
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
دردمندان را ز بوی دوست درمان میرسد
مژدۀ فرزند پیش پیر کنعان میرسد
یوسف کنعانی از زندان همییابد خلاص
خاتم دولت به انگشت سلیمان میرسد
خضر را نور الهی رهنمایی میکند
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
ماهرویان زلف مشکین را پریشان کردهاند
عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کردهاند
نور صبح از پرده شب آشکارا میشود
گر چه عارض را به زیر زلف پنهان کردهاند
شاهدان در شهر عرض صورت خود دادهاند
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
گرچه سیاحان جهان گردیدهاند
مثل رویت کافرم گر دیدهاند
مهرورزان پیش نقش روی تو
بر جمال شاهدان خندیدهاند
ماهرویان ز اشتیاقت سالها
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
اینک نسیمی میدهد کز دوست میآرد خبر
برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر
ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا
دارد عزیمت سوی ما یا کرد از این جانب گذر
از زلف عنبربار او وز سرو خوش رفتار او
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
برو با ما صلاح و زهد مفروش
که من پندت نخواهم کرد در گوش
ملامت آتش دل میکند تیز
به آتش کی نشیند دیگ را جوش
شما را سلسبیل و حوض کوثر
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم
خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم
منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم
منم که باز در آن روی خوب مینگرم
به چشمهای خوشت میل عاشقان بیش است
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن
وز چشم مستت فتنهها افتاده در هر انجمن
تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی
طرف کله را برشکن بنمای زلف پرشکن
گوی گریبان کیست کاو سر بر سر دوشت نهد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من
خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن
تن که زحمت میدهد جان را نخواهم صحبتش
حیف باشد در میان جان و جانان پیرهن
رونق حسن پری رویان نماند در جهان
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
قامت سرو خرامان است یا بالای تو
نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن
این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
شب دوشینه خیالت به عیادت سحری
بر بالین من آمد که فلان هان خبری
از غم تیرهشب و محنت هجران چونی
وه که مردی ز غم عشق چو من عشوهگری
دادمی کام تو گر بیم رقیبم نبدی
[...]
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۴ - در نعت خلیفه دوم
بعدازان چون خلیفه گشت عمر
شد جهان گیر دین پیغمبر
داد تأیید قادرش یاری
در جهان گیری و جهان داری
کرد اظهار دین مصطفوی
[...]
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۱۴ - فی الموعظه
همنفس شد سگ شبان با گرگ
گله را سگ خوردکنون یاگرگ
دزد و خازن چو یار غار شوند
آفت مال شهریار شوند
شیخ چون با مرید باده خورد
[...]