سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب در نرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمینست
ننهد پای تا نبیند جای
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
بخت جوان دارد آن که با تو قرین است
پیر نگردد که در بهشت برین است
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است
آینهای پیش آفتاب نهادست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوتهبین است
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
سرمست درآمد از درم دوست
لب خندهزنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست
آن قامتست نی به حقیقت قیامتست
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست
بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
چند نصیحت کنند بیخبرانم به صبر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست
به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست
بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست
مردم هلال عید ندیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست
ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
صبح میخندد و من گریهکنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
بر خودم گریه همیآید و بر خندهی تو
تا تبسّم چه کنی بیخبر از مبسم دوست
ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست؟
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
[...]