گنجور

 
سعدی

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب در نرود چشم بخت من همه عمر

گرش به خواب ببینم که در کنار منست

اگر معاینه بینم که قصد جان دارد

به جان مضایقه با دوستان نه کار منست

حقیقت آن که نه در خورد اوست جان عزیز

ولیک درخور امکان و اقتدار منست

نه اختیار منست این معاملت لیکن

رضای دوست مقدم بر اختیار منست

اگر هزار غمست از جفای او بر دل

هنوز بنده اویم که غمگسار منست

درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد

برو که هر که نه یار منست بار منست

به لاله‌زار و گلستان نمی‌رود دل من

که یاد دوست گلستان و لاله‌زار منست

ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت

دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست

و گر مراد تو اینست بی‌مرادی من

تفاوتی نکند چون مراد یار منست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۸۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۸۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۸۳ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
جمال‌الدین عبدالرزاق

سلام من برسان ای نسیم باد صبا

بدان دیار که آنجا مقام یار منست

نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار

چنانکه لایق این عهد استوار منست

و گر ملول نگردد بگویش آهسته

[...]

خواجوی کرمانی

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست

غم ارچه خون دلم می خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می ماند

[...]

نظیری نیشابوری

ره حریف گرفتم که شیشه یار منست

خرد پیاده شد از من که می سوار منست

جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق

گلی که در ره من بکشفد ز خار منست

اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه