سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
به رغم دشمنم ای دوست سایهای به سر آور
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید
خاک وجود ما را گرد از عدم برآید
گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد
خلوت نشین جان را آه از حرم برآید
گلدسته امیدی بر جان عاشقان نه
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل بازآید
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همیبردش تا به چنگ باز آید
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است
پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید
نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
جان رفتهست که با قالب مشتاق آید
همه شبهای جهان روز کند طلعت او
گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید
هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
که برگذشت که بوی عبیر میآید؟
که میرود که چنین دلپذیر میآید؟
نشان یوسفِ گمکرده میدهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید؟
ز دست رفتم و بیدیدگان نمیدانند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
تو را سَریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید؟
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
آنک از جنت فردوس یکی میآید
اختری میگذرد یا ملکی میآید
هر شکرپاره که در میرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی میآید
تا مگر یافته گردد نفسی خدمت او
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲
شیریندهان آن بتِ عیار بنگرید
دُر در میان لعل شکربار بنگرید
بستان عارضش که تماشاگه دلست
پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید
از ما به یک نظر بستاند هزار دل
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳
آفتاب است آن پریرخ؟ یا ملائک؟ یا بشر؟
قامت است آن؟ یا قیامت؟ یا الف؟ یا نیشکر؟
هَدَّ صَبری ما تَوَلّیٰ؛ رَدَّ عَقلی ما ثَنیٰ
صادَ قَلبی ما تَمَشّیٰ؛ زادَ وَجدی ما عَبَر
گُلبُن است آن؟ یا تنِ نازکنهادش؟ یا حریر؟
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
آمد گه آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار
خواب از سر خفتگان به دربرد
بیداری بلبلان اسحار
ما کلبه زهد برگرفتیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار
آتش آه است و دود میرودش تا به سقف
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷
زنده کدام است بر هوشیار؟
آن که بمیرد به سر کوی یار
عاشق دیوانهٔ سرمست را
پند خردمند نیاید به کار
سر که به کشتن بنهی پیش دوست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
شرط است جفا کشیدن از یار
خمر است و خمار و گلبن و خار
من معتقدم که هرچه گویی
شیرین بود از لب شکربار
پیش دگری نمیتوان رفت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
[...]