گنجور

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱ - سر آغاز

 

اگر هوشمندی به معنی گرای

که معنی بماند ز صورت به جای

که را دانش و جود و تقوی نبود

به صورت درش هیچ معنی نبود

کسی خسبد آسوده در زیر گل

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان

 

پدرمرده را سایه بر سر فکن

غبارش بیفشان و خارش بکن

ندانی چه بودش فرو مانده سخت؟

بود تازه بی بیخ هرگز درخت؟

چو بینی یتیمی سر افکنده پیش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۳ - حکایت ابراهیم علیه‌السلام

 

شنیدم که یک هفته ابن‌السبیل

نیامد به مهمانسرای خلیل

ز فرخنده خویی نخوردی بگاه

مگر بینوایی در آید ز راه

برون رفت و هر جانبی بنگرید

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۴ - گفتار اندر احسان با نیک و بد

 

گره بر سر بند احسان مزن

که این زرق و شید است و آن مکر و فن

زیان می‌کند مرد تفسیر‌دان

که علم و ادب می‌فروشد به نان

کجا عقل یا شرع فتوی دهد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۵ - حکایت‌ِ عابد با شوخ‌دیده

 

زبان‌دانی آمد به صاحبدلی

که محکم فرومانده‌ام در گلی

یکی سِفله را ده درم بر من است

که دانگی از او بر دلم ده من است

همه شب پریشان از او حال من

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف

 

یکی رفت و دینار از او صد هزار

خلف برد صاحبدلی هوشیار

نه چون ممسکان دست بر زر گرفت

چو آزادگان دست از او بر گرفت

ز درویش خالی نبودی درش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت

 

بزارید وقتی زنی پیش شوی

که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم‌فروشان گرای

که این جو‌فروشی‌ست گندم‌نما‌ی

نه از مشتری‌، کز زحام مگس

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۸ - حکایت

 

شنیدم که پیری به راه حجاز

به هر خطوه کردی دو رکعت نماز

چنان گرم رو در طریق خدای

که خار مغیلان نکندی ز پای

به آخر ز وسواس خاطر پریش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۹ - حکایت

 

به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

که خیز ای مبارک در رزق زن

برو تا ز خوانت نصیبی دهند

که فرزندکانت نظر بر رهند

بگفتا بود مطبخ امروز سرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل

 

یکی را کرم بود و قوت نبود

کفافش به قدر مروت نبود

که سفله خداوند هستی مباد

جوانمرد را تنگدستی مباد

کسی را که همت بلند اوفتد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۱ - حکایت

 

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۲ - گفتار اندر گردش روزگار

 

تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت

که فردا نگیرد خدا با تو سخت

گر از پا در آید، نماند اسیر

که افتادگان را بود دستگیر

به آزار فرمان مده بر رهی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت بر ضعیفان و اندیشه در عاقبت

 

بنالید درویشی از ضعف حال

برِ تندرویی خداوند مال

نه دینار دادش سیه‌دل، نه دانگ

بر او زد به سر باری از طیر، بانگ

دل سائل از جور او خون گرفت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت

 

یکی سیرت نیکمردان شنو

اگر نیکبختی و مردانه رو

که شبلی ز حانوت گندم فروش

به ده برد انبان گندم به دوش

نگه کرد و موری در آن غله دید

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۵ - گفتار اندر ثمره جوانمردی

 

ببخش ای پسر کآدمی زاده صید

به احسان توان کرد و، وحشی به قید

عدو را به الطاف گردن ببند

که نتوان بریدن به تیغ این کمند

چو دشمن کرم بیند و لطف و جود

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۶ - حکایت در معنی صید کردن دلها به احسان

 

به ره بر یکی پیشم آمد جوان

به تک در پیش گوسفندی دوان

بدو گفتم این ریسمان است و بند

که می‌آرد اندر پیت گوسفند

سبک طوق و زنجیر از او باز کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه

 

یکی روبهی دید بی دست و پای

فروماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟

بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده‌رنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۸ - حکایت

 

شنیدم که مردی است پاکیزه بوم

شناسا و رهرو در اقصای روم

من و چند سیاح صحرانورد

برفتیم قاصد به دیدار مرد

سر و چشم هر یک ببوسید و دست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۹ - حکایت حاتم طائی و صفت جوانمردی او

 

شنیدم در ایام حاتم که بود

به خیل اندرش بادپایی چو دود

صبا سرعتی، رعد بانگ ادهمی

که بر برق پیشی گرفتی همی

به تک ژاله می‌ریخت بر کوه و دشت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۰ - حکایت در آزمودن پادشاه یمن حاتم را به آزادمردی

 

ندانم که گفت این حکایت به من

که بوده‌ست فرماندهی در یمن

ز نام آوران گوی دولت ربود

که در گنج بخشی نظیرش نبود

توان گفت او را سحاب کرم

[...]

سعدی
 
 
۱
۲