عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۴ - نکنم اگر چاره
نکنم اگر چاره دلِ هرجائی را
نتوانم تن ندهم رسوائی را
نرود مرا از سر، سودایت بیرون
اگرش بکوبی تو سر سودائی را
همه شب من اختر شمرم، کی گردد صبح
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۸
شانه بر زلف پریشان زدهای به به به
دست بر منظرهٔ جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
به من بیسر و سامان زدهای به به به
صف دلها همه بر هم زدهای ماشاءاله
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳ - قافله سالار دل
تا گرفتار بدان طره طرار شدم
به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم
به امید گل روی تو نشستم چندان
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶ - خم دو طره
خَمِ دو طُرّهٔ طَرّارِ یار یکدله بین
به پای دل ز خمش صد هزار سلسله بین
از آن کمندِ خم اندر خمش نخواهد رَست
دلم ز بیدلی این صبر و تاب و حوصله بین
نگر قیامت از سرو قد و قامت او
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۹ - سفر بی خبر
بیخبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد
همه آفاق پر از فتنه و شر خواهم کرد
فتنهٔ چشم تو ای رهزن دل تا بسراست
هر کجا پای نهم فتنه و شر خواهم کرد
لذت وصل تو نابرده فراق آمده پیش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۲ - شکنج طره
شکنجِ طُرّهٔ زلفت شکن شکن شده است
دلم شکنجه در آن زلف پُر شکن شده است
نماند قوتِ رفتن ز ضعف با این حال
عجب که سایهٔ من بارِ دوشِ تن شده است
نمود لاغرم از بس که دردِ هجرانش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۴ - شرمسار دیده
خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم
خون دل آنقدر بدامن ریخت
که من از دیده شرمسار شدم
تن و جان خسته بار هجر گران
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۵ - عوض اشک
عوض اشک ز نوک مژه خون میآید
با خبر باش دل از دیده برون میآید
مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان
که از این سلسله آثار جنون میآید
اضطرابی به دل افتاد حریفان، بیشک
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۸ - حکایت هجران
سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من
اگر به طالع من بازگردد اختر من
به حشر نامهٔ اعمال اگر برون آرم
پر از حکایت هجران توست دفتر من
چگونه بر رخ خوبان نظر کنم که مدام
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۵ - دست به دامان!
گر رسد دست من به دامانش
میزنم چاک تا گریبانش
عمرم اندر غمت به پایان شد
شب هجر تو نیست پایانش
درد عشق آنقدر نصیبم کن
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۷ - ناله مرغ
نالهٔ مرغِ اسیر این همه بهرِ وطن است
مَسلَکِ مرغِ گرفتارِ قفس همچو من است
همّت از بادِ سحر میطلبم گر ببرد
خبر از من به رفیقی که به طَرفِ چمن است
فکری ای هموطنان در رَهِ آزادیِ خویش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۰ - بیداری دشمن غفلت دوست
ز خواب غفلت، هر دیدهای که بیدار است
بدین گناه اگر کور شد سزاوار است!
زده است یکسره خود را به راه بد مستی
قسم به چشم تو ما مست و خصم هشیار است
پلیس مخفی و نابود، محتسب به قمار
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۲ - زهدفروشان
اندر قمار عشق تو بالای جان زدند
هرچند باختند قماری کلان زدند
با ترک چشم مست تو همدست چون شدند
مستان جور گشته در دین کشان زدند
لولیوَشان ز بادهٔ گلرنگ پای گل
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۵ - فرقهبازی و جهالت!
ز بس به زلفِ تو دل بر سرِ دل افتاده
گذارِ شانه بر آن طُرّه مشکل افتاده
ز فرقهبازیِ اَحزابِ دل در آن سرِ زلف
چه کشمکش که میانِ من و دل افتاده
دلم بسوخت که بر صورتِ تو خالِ سیاه
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۶ - جمهوری عشق سلطنت حسن
عشق! مریزادت آن دو بازوی پر زور
قادر و قاهر تویی و ما همه مقهور!
سلطنت حسن را دوام و بقایی
نیست مباش ای پسر مخالف جمهور!
روی مپوشان که بیش از این نتوان دید
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۰ - یادگار یک صباح خماری!
دیشب خرابی میم از حصر و حد گذشت
این سیل کوه ساز خم آمد ز سد گذشت
گفتم حساب جامشماری به دست کیست
ساقی جواب گفت چه پرسی ز صد گذشت
قدم خمیده شد چو کمان تا که دیده دید
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۴ - عدل مزدک پایداری عشق!
به غیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند
بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند
خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد
بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند
به زیر سایهٔ دیوار نیستی است سرم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۸ - غزل جمهوری: غزل دوم بیات ترک
سوی بلبل دَمِ گل بادِ صبا خواهد برد
خبرِ مَقدَمِ گل تا همهجا خواهد برد
مژده ده مژدهٔ جمهوریِ ما تا همهجای
هاتِفِ غیب به تأییدِ خدا خواهد برد
سرِ بازارِ جنون عشقِ شَهِ ایران را
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۷ - در موقع توقیف روزنامه ناهید که به جای آن ستاره صبح منتشر شده است
تو ای ستارهٔ صبح وصال و روز امید
طلوع کن که چو شب تیرهبخت شد ناهید
بکش به رشتهٔ تحریر نظم و نثر سخن
ز بحر فکر گهرخیز همچو مروارید
چو آبگینهٔ اسکندری و جام جمی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۸ - دیشب به یاد روی تو ای رشک آفتاب
دیشب به یاد روی تو ای رشک آفتاب
شُستم ز سیلِ اشک من از دیده نقشِ خواب
تا صبحدم که جیب افق چاک زد شفق
صد رنگ ریخت دل به خیال رُخَت بر آب
بنشستهام میانهٔ سیلابِ خون که گر
[...]