کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد
پگاه دم قدحی پر شراب باید کرد
نه ذرّهایم که با آفتاب برخیزیم
صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد
نقاب شب ز رخ روز چون فرو کردند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد
چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی
بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
خروش مرغان بر سرو بن چو دلشده یی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نام تو بر زبان من باشد
شکر اندر دهان من باشد
ای خوشا زندگی که من دارم
اگر آن لعل جان من باشد
ندهم بوسه جز که بر لب خویش
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
رخ خوبت به قمر می ماند
ذوق لعلت به شکر می ماند
عقل با این همه دانایی خویش
چون ترا بیند در می ماند
اندرین عهد همانا فتنه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
نام تو برم زبان بیاساید
یاد تو کنم روان بیاساید
در بر گیرم ترا سرا پایم
تا مغز در استخوان بیاساید
الّا غم تو نماند در عالم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
بر آمد ز گلزار باد بهاری
بیاور می ارغوانی، چه داری؟
بر ما ز تقصیرهای گذشته
چه عذر پذیرفته تر از می آری؟
چمن از که اندوخت این پادشایی؟
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
منم امروز و یکی مطرب و جایی خالی
شیشهای پُر ز می و صحن سرایی خالی
خانهای خرد، ولیکن چو نگارستانی
خوش و از زحمت هر خانهخدایی خالی
نرد و شطرنج به دست آید و در شیوهٔ خویش
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
آخر چه شد که راه جفا برگرفتهای
بیهیچ جرم سایه ز ما برگرفتهای؟
خود در طریق جور محابا نمیکنی
یکبارگی حجاب حیا برگرفتهای
مردی شمردهای که دلم را شکستهای
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - ایضاً له
ای کریمی که در ستایش تو
عقل کل را زبان بفرسودست
خاک شد زیر پای همّت تو
و هم کوسر بر آسمان سودست
دست دریا و کان فرو بستت
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - در مرثیهٔ پسر خود گوید
نور دو دیدگان ز لقای تو داشتم
یک سینه پر زمهر و هوای تو داشتم
من جان و زندگی خودای جان و زندگی
گر دوست داشتم ز برای تو داشتم
هر رنج و هر بلا که ز ایّام داشتم
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - وله ایضاً
ای خداوندی که گردون با همه فرمان دهی
میکشد از بندگانت صد هزاران سلطنه
پاسبان بام قدرت آسمان دیده ور
مفرد درگاه جاهت آفتاب یک تنه
می درآری از کمال عاطفت دستی بسر
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - وله ایضاً
زین پس نبیند این دل من روی خوشدلی
بر بسته کشت راه من از کوی خوشدلی
غمگین دلم که خوی گر درد و محنت است
تا غم بود کجا نگرد سوی خوشدلی؟
بی بر بماند کشت امیدم از آنکه نیست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶ - ایضا له
عالم لطف و کرم سرور ارباب هنر
ای که انعام تو چون فضل تو بی پایانست
جان درازیّ امل از قلم کوته تست
که ریاض کرم از گریۀ او خندانست
فیض انعام جز از کلک تو می نگشاید
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - ایضا له
صدر آزادگان و خواجۀ دهر
که از وجان مردمی شادست
بر سرکان ز وجود او خاکست
در کف بحر با کفش با دست
پیش دستش چو سرو برپایست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - ایضا له
به نرد باختن اندر بلا و درد سرست
ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست
صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی
که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست
به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۵۴ - فی السّفینة الصاحب نظام الدّین
درین سفینه نگه کن به چشم معنی بین
که رشک لعبت مانیّ و صورت چینست
سفینه چیست؟ غلط می کنم که دریاییست
که دست عقل ز اطراف آن گهر چینست
ز پای تا سر او یک بیک تأمّل کن
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - ایضا له فی صفة الفرس
صوفی نهاد عادت اسبم تو کّلست
قانع بود بهر چه خداداد، می خورد
نه رسم ادّخار شناسد نه جمع لوت
هر چه آیدش بدست بننهاد می خورد
بی زحمت غراره و انبار و توبره
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۴۱ - ایضا له
در نگر در صدر دیوان و ببین
خواجگان نو که صف پیوسته اند
سر بسر بازاریان مختلف
جمع گشته جمله در یک رسته اند
دست خلقی تا قلم بگشاده اند
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - وله ایضا
ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست
هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند
کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد
خط تو پای عقل بزنجیر می کند
هر کس که دید دولت بیدار را بخواب
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸۸ - وله ایضا
نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید
بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید
گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
[...]