گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نام تو بر زبان من باشد

شکر اندر دهان من باشد

ای خوشا زندگی که من دارم

اگر آن لعل جان من باشد

ندهم بوسه جز که بر لب خویش

گر دهان تو زان من باشد

عاشق زلف و فتنۀ رویت

هر که باشد بسان من باشد

آنکه گوش فلک کند سوراخ

حلقهای فغان من باشد

و آنکه تا جاودان بخواهد ماند

در جهان داستان من باشد

گفتم: آن دل که از منش داری

گر نباشد زیان من باشد

گفت: جایی نمی رود دل تو

ور رود در ضمان من باشد

در سر آستینت ار نبود

بر در آستان من باشد

خانگی دوش با دلم می گفت

غم که از دوستان من باشد

که مرا وصل گفت: باز مگرد

از فلان تا نشان من باشد

غزلکهای این چنین موزمون

بیشتر در قبان من باشد