در نگر در صدر دیوان و ببین
خواجگان نو که صف پیوسته اند
سر بسر بازاریان مختلف
جمع گشته جمله در یک رسته اند
دست خلقی تا قلم بگشاده اند
چون در دکّان خود در بسته اند
نیک سر تیزند در راه ستم
گرچه در راه کرم آهسته اند
در خور بالش نیند امّا هنوز
از پی هم بستری شایسته اند
موی را نازرده اند الحق جز آنک
از زنخدان خودش بگسسته اند
نی خطا گفتم جوانانی همه
شتاهد و شایسته و بایسته اند
راست پنداری عروسان نوند
بس که چست و شاهد و بر رسته اند
چهره هاشان در قبای سرخ و سبز
همچو گل باغنچه در یک دسته اند
رونق صدر ایالت باقیست
تا نگویی رونقش بشکسته اند
خواجگان کردن اربر خواستند
خواجگان گردران بنشسته اند
مرهمی ده ای خدا کز ظلمشان
اهل شهر و روستا دلخسته اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از زفافت بت پرستان رستهاند
وز زبان تو صحابه خستهاند
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
نقش با نقاش خود پیوسته اند
در ازل این عهد با خود بسته اند
واجب و ممکن بهم پیوسته اند
خار و گل از شاخ واحد رسته اند
نیست بی واجب وجود ممکنات
واجب الذات این چنین پیوسته اند
وهم و پندار و خیال و اعتبار
[...]
آن جماعت کز خودی وارسته اند
در مقام بیخودی پیوسته اند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.