گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

در نگر در صدر دیوان و ببین

خواجگان نو که صف پیوسته اند

سر بسر بازاریان مختلف

جمع گشته جمله در یک رسته اند

دست خلقی تا قلم بگشاده اند

چون در دکّان خود در بسته اند

نیک سر تیزند در راه ستم

گرچه در راه کرم آهسته اند

در خور بالش نیند امّا هنوز

از پی هم بستری شایسته اند

موی را نازرده اند الحق جز آنک

از زنخدان خودش بگسسته اند

نی خطا گفتم جوانانی همه

شتاهد و شایسته و بایسته اند

راست پنداری عروسان نوند

بس که چست و شاهد و بر رسته اند

چهره هاشان در قبای سرخ و سبز

همچو گل باغنچه در یک دسته اند

رونق صدر ایالت باقیست

تا نگویی رونقش بشکسته اند

خواجگان کردن اربر خواستند

خواجگان گردران بنشسته اند

مرهمی ده ای خدا کز ظلمشان

اهل شهر و روستا دلخسته اند