گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

عالم لطف و کرم سرور ارباب هنر

ای که انعام تو چون فضل تو بی پایانست

جان درازیّ امل از قلم کوته تست

که ریاض کرم از گریۀ او خندانست

فیض انعام جز از کلک تو می نگشاید

آن قلم نیست مگر نایژۀ احسانت

خود پدیدست ز لطف تو که جان هنرست

که هنر پروری تو ز میان جانست

توده بر توده ز گوهر خط مشک آگینت

همچو از دیدۀ عشّاق شب هجرانست

عالم لطف تو از هتگه جانست و درو

هر کجا گام زند باغ و سرابستانست

رای درخشان تو هم سایه و هم خورشیدست

خاطر تیز تو هم آتش و هم ریحانست

از سر لطف و کرم قصّة من اصغا کن

که مرا فکر در این واقعه سرگردانست

حصّه یی از کرم آباد که آن حقّ منست

خود دوسالست که از جور فلک ویرانست

تو که قانون سخا از قلمت مضبوطست

هیچ دانی که چرا در قلم نسیانست؟

غم آنست که این حصّه نویسد بر ترک

کانک بر برگ نویسند هنوز آسانست

لطف فرمای و به تجدیدش امضا بنویس

که مرا خود ز جهان وجه معیشت آنست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

کسایی

با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

امیر معزی

آسمان است آن یا عالم پر تصویرست

نوبهارست آن یا جنت پر نخجیرست

قطب مُلک است آن یا دایرهٔ گردون است

رکن دین است آن یا معجزهٔ تقدیرست

نقطهٔ قطب زمین را صفتش پرگارست

[...]

سعدی

ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار

که خر خارکش مسکین در آب و گل است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خواجوی کرمانی

ای که شهد شکرین تو برد آب نبات

خاک خاک کف پای تو شود آب حیات

بشکر خنده ز تنگ شکر شورانگیز

تا شکر ریخته ئی ریخته ئی آب نبات

از دل تنگ شکر شور بر آمد روزی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه