گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

منم امروز و یکی مطرب و جایی خالی

شیشه‌ای پُر ز می و صحن سرایی خالی

خانه‌ای خرد، ولیکن چو نگارستانی

خوش و از زحمت هر خانه‌خدایی خالی

نرد و شطرنج به دست آید و در شیوهٔ خویش

راستی نیست هم از برگ و نوایی خالی

خیز جانا و بیا تا سه‌به‌سه بنشینیم

که نباشند حریفان ز بلایی خالی

بوفا بر تو که تنها بخرامی زیراک

نبود روی رقیبان ز جفایی خالی

با تو در خلوت خواهم که کنم عشرت از آنک

برملا، عیش نباشد ز ریایی خالی

مطرب، انصاف درین مجلس هم زحمت ماست

لیک هم خوش نبود از دف و نایی خالی

تا کنم بر رخ تو همچو صراحی ز شراب

مغز و اندیشه ز هر رنج و عنایی خالی

به ادب می‌کنمت خدمت از آن سان که بود

حرکاتم همه از چون و چرایی خالی

دست مال سر زلف ار نکنم گه گاهی

نبود از خدمت مالیدن پایی خالی

لیک اگر از سر مستی دهمت بوسه مرنج

فعل مستان نبود خود ز خطایی خالی

ور ببر در کشمت مست هم از جا بِمَرُو

بهر این کار به کار آید جایی خالی