حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
آن را که در فراق صبوری میسرست
عشقش همیشه بر هوس دل مقدر است
در عشق سوز باید و با سوز درد دل
آری هوس نه عشق بود کار دیگرست
عشق مجاز را ز حقیقت توان شناخت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
ای هم نفسان لایق من هم نفسی نیست
در خورد من آخر چه کسم من که کسی نیست
دارم هوس هم نفسی در سر و جانی
بر دوش سری نیست که در وی هوسی نیست
فرهاد صفت بر لب شیرین بدهم جان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
پیغام دوست راحت جان است و راح روح
هان تا طرب کنیم به شکرانه ی فتوح
بر یاد دوستان حقیقی شراب شوق
بر کف نهیم بر زده بر توبه ی نصوح
رغم مخالفان خفقان فوآد را
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
ساقی ز بامداد بیاور غذای روح
ماییم و هر دو عالم و توزیع یک صبوح
بر یاد دوستان حقیقی علی الخصوص
می بر طلوع صبح علی الله زهی فتوح
گویند رفت پنجه در شصت توبه کن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹
فراقِ یارِ سفر کرده گر چنین باشد
هلاکِ عاشقِ مسکین علی الیقین باشد
سری به عجز نهادم به پیشِ صبر امروز
بلی قضایِ چنین روزِ واپسین باشد
به طعنه دوش به دل گفتم ای که می دیدم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵
ساکنانی که قدم در ره مقصد زده اند
دست در دامن اولاد محمد زده اند
ساکن خطه خاکند ولی از ره قدر
خیمه بر طارم این سقف زمرّد زده اند
در نظرشان نرود دنیی و عقبی جز دوست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰
قضا ز عشق چو نازل شود گریز چه سود
دلم مکابره از دست شد ستیز چه سود
به گریه گر چه مدد می دهد بسی چشمم
چو دیده می رود از اشک لاله ریز چه سود
مگر به وقت کند دوست رحمتی ور نی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰
ای صنمِ خرگهی خیمه برون زد بهار
گر ز جهان آگهی بادۀ نوشین بیار
خیز به بستان خرام باده همی خور مدام
گشته جهانی به کام دست ز شادی مدار
در دلِ لاله ز باد عنبرِ سارا فتاد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
باغ چو دیباوشیست در قدم نوبهار
نالۀ مرغان خوش است بر رخِ گُل زار زار
چون ز نسیمِ صبا گشت معطّر هوا
فاخته شد با نوا بر سرِ هر کوهسار
خیز و دو سه بادهخور پردۀ خود را بدر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰
دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش
چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش
زبخت رفته خوش خندم ز عمر رفته خرسندم
اگر در سال ها باشد به من یک لحظه پروایش
ز خاکم سرو و گل آخر به جای خار و خس رستی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷
جان در سرِ دل باختم تا عاشقِ جانانهام
دل هم چو جان بفروختم تا در جهان افسانهام
رویی به خوبی دارد او گر دوست میدارم چه شد
ماه است و من شوریدهام شمع است و من پروانهام
چون بنگرد صاحب نظر با من نیامیزد دگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹
فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم
نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم
به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم
به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم
چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
مکن ملامت اگر شهر بند کوی توام
بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام
کهای کوی توام من که و محبت تو
سگ سگان سگان سگان کوی توام
در آرزوی دمی ام به خواب و بیداری
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳
ای روح من در قلب تو چون جان تو در جسم تن
این جا نداند هر کسی تا من تو ام یا خود تو من
نی نی غلط کردم توای فی الجمله بی تو من کی ام
آنجا که تو یک دل شوی با من نماند جان و تن
آن جا که از مایی ما با ما نماند ما و من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵
دلا تا چند با خود دوست بودن
گرت مغز است تا کی پوست بودن
چو با او بایدت بی خویشتن شو
که این بی خویشیت با اوست بودن
قیامت چیست بیرون رفتن از خود
[...]
حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۱۹ - حکایت
یکی بود در شهرِ تون پیش ازین
که از صحبتش خلق بودی حزین
نبودی دمی بیحریف و شراب
حریفان و لیکن ازو در عذاب
عجب عادتی خوی بیچاره بود
[...]
حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۲۶ - صبوحی
صبوح آفتِ مغز و ضعفِ دل است
ولی طبعِ بُرنا بدان مایل است
خوش آید صبوحی طربناک را
خصوصا جوانانِ چالاک را
دم صبح دارد هوایی دگر
[...]
حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۳۵ - کرامات می
ندیدیم هرگز به عمر دراز
در بسته بر می که نگشود باز
عجب نبود از می که هنگامِ بود
گر آید ز کتمِ عدم در وجود
بجایی کند دستگیری مست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲
گر شبکی نشستمی با بُتِ خویش رو به رو
وه که چه عیش کردمی تازه به تازه نو به نو
گه لبکش مزیدمی گه زنخش گزیدمی
گه گلِ وصل چیدمی رنگ به رنگ بو به بو
گه شکرش ربودمی گه کمرش گشودمی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰
ای به دیدار تو جانم آرزومند آمده
پای تا سر همچو زلفت بند در بند آمده
بیش تر فریاد رس جانا که از بس اشتیاق
کار من در یک نفس با قطع و پیوند آمده
بیش ازین طاقت ندارم در فراق روی تو
[...]