فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم
نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم
به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم
به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم
چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم
ز بس مشغولیِ خاطر از آن با کس نپردازم
رقیبم گوش می دارد که پیشِ دوست نگذارد
به شمشیر از سرِ کویش ندارد هیچکس بازم
پدر گفت ای نزاری چند بر آتش توان بودن
به وسع و طاقتم چندان که می سوزند می سازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق و رازآلود خود سخن میگوید. او نگران است که مردم رازهای درونیاش را بفهمند و از این موضوع میترسد. به خاطر اینکه نمیتواند به کسی اعتماد کند، از گفتگو با دیگران پرهیز میکند. او در انبوهی از شوق و ذوق غرق شده و نتوانسته به کسی توجه کند. همچنین اشاره میکند که رقیبی در اطرافش وجود دارد که نمیگذارد به معشوقش نزدیک شود. در پایان، پدرش به او توصیه میکند که با وضعیت دشوارش کنار بیاید و تحمل کند، هرچ قدر که آتش دلش را میسوزاند.
هوش مصنوعی: آه از این مردم که در چشمانم رازهای دل را میخوانند. نمیتوانم این غم را با کسی در میان بگذارم، زیرا این چشمانم خود گویای همه احساساتم هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر حرفهای بیمعنی، با هر کسی صحبت نمیکنم. وقتی با کسی حرف میزنم، منظورم این است که دوستش دارم و وقتی به او نگاه میکنم، فقط با دیدن ظاهری او نیست، بلکه عمق وجودش را میبینم.
هوش مصنوعی: آنقدر در شوق و عشق غرق شدم که دیگر به خودم نمیرسم. به خاطر مشغلهای که در دل دارم، اصلاً به کسی توجه نمیکنم.
هوش مصنوعی: رقیب من مراقب است که دوستِ من را تحت فشار قرار ندهد و اجازه ندهد که به من آسیب برساند، زیرا هیچ کس در مقابل عشق و تعلق من به او شمشیر نمیزند.
هوش مصنوعی: پدر گفت: ای نزاری، تا چه اندازه میتوانی در برابر آتش ایستادگی کنی؟ به اندازه توانم، من هم به آتش میسوزم و تحمل میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و می ترس از زبان من
[...]
ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم
چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم
همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی
چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم
غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو
[...]
نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم
مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من آتش
که گر سنگم به تنگ آیم و گر پولاد بگدازم
تنم خستی و دل بستی و اندر بند جان هستی
[...]
بگفتی هم شبی جانا نظر بر حالت اندازم
ز روی مردمی یک دم به حال دوست پردازم
بیا دست دلم گیر و شبی از وصل ای دلبر
میان جان من بنشین که سر در پات اندازم
هوای کوی وصل او بلند افتاده است ای دل
[...]
اگر ساقی ز موجِ باده بندد رشتهٔ سازم
رساند قلقلِ مینا به رنگِ رفته آوازم
عروجِ خاکساران آنقدر کوشش نمیخواهد
چو گرد از جنبشِ پایی توان کردن سرافرازم
مباش ای آرمیدن از کمینِ وحشتم غافل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.