دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش
چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش
زبخت رفته خوش خندم ز عمر رفته خرسندم
اگر در سال ها باشد به من یک لحظه پروایش
ز خاکم سرو و گل آخر به جای خار و خس رستی
اگر بر خاک برخونم فکندی سایه بالایش
ز آشوب رقیبانش تفاوت نیست چندانی
تواند چاره ای کردن ولی تا چون بود رایش
نزاری بعد از این جانا ندارد طاقت هجران
بیا بنمای قامت را قیامت بیش منمایش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیباییهای عالم و احساس شکرگزاری سخن میگوید و بیان میکند که حتی اگر به جای زندگی پر از مشکلات، یک لحظه از زیباییهای زندگی را تجربه کند، خوشنود خواهد بود. او از تغییرات طبیعی مانند رویش گل و سرو به جای خار و خس یاد میکند و نشان میدهد که در برابر رقیبانش نگرانی ندارد. شاعر در پایان، از معشوقش میخواهد که به او نشان دهد که دیگر نمیتواند هجری را تحمل کند و در انتظار دیدن زیباییاش است.
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر زیبایی این جهانی را ببینم، مانند دامن از پای او برنمیدارم و از شکرانهاش سر بر نمیدارم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه فرصتها و لحظات خوب زندگیام گذشته است، اما هنوز هم از خاطرات و تجاربم خوشحالم. اگر در سالهای زندگیام فقط یک لحظه یادآور آن احساسات خوب را داشته باشم، برایم کافی است.
هوش مصنوعی: من از خاک و گل رشد کردهام و به جای آنکه مانند خار و علف بدبخت باشم، اگر بر زمین بیفتم، سایهی بالایم را بر زمین میافکنم.
هوش مصنوعی: از درگیریها و جدالهای رقیبانش تفاوت چندانی ندارد؛ میتواند تدبیرهایی کند، اما تا وقتیکه رأیش اینگونه است، کار سختی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: نزاری دیگر نمیتواند دوری تو را تحمل کند. بیا و قامت زیبایت را نشان بده که دیگر طاقت دیدن دوریات را ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش
هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید
به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش
همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش
[...]
به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش
نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش
عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او
به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش
بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او
[...]
چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش
که تا صبح قیامت، بر لب از حیرت، بود جایش
فلک ما بی غمان را ره دهد در جلوه گاه او
رود پرهیز گویان پیش پیش قد رعنایش
به چشم مردمان از ضعف تن بنمایم و شادم
[...]
ز پا افکند ما را آرزوی سرو بالایش
اجل گر دست ما گیرد سر افشانیم در پایش
مرا دوزخ سزاوارست اما دیده راحت
که من با عشق او خو دارم و او با تماشایش
به نوعی بگذرد آن تند خو گرم عتاب از من
[...]
که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش
کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش
ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد
به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش
به قتلم غمزهٔ خونریز را همدست مژگان کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.