گنجور

 
حکیم نزاری

یکی بود در شهرِ تون پیش ازین

که از صحبتش خلق بودی حزین

نبودی دمی بی‌حریف و شراب

حریفان و لیکن ازو در عذاب

عجب عادتی خوی بی‌چاره بود

نه گه‌گاه بودی که همواره بود

ز مجلس به هر چاره و حیلتی

نرفتی برون تا نخوردی لتی

چو دستش فرو کوفتندی و سخت

سویِ خانه رفتی سراسیمه بخت