گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

جز تو مرا یار و غمگسار نشاید

بی تو مرا جاودان بهشت نباید

صبر من از دل همی بکاهد هر روز

عشق توام هر زمان همی بفزاید

مونس من در شب سیاه ستاره

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

آن شب که مرا بودی وصل تو به‌ کف بر

با دوست نشستم به سرکوی لَطَف بر

ابروش کمان بود و هدف ساختم از دل

تا غمزهٔ او تیر همی زد به هدف بر

پر دُر صدفی داشت عقیقین و همان شب

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

جانا جفا نکردم هرگز به جای تو

کارم به جان رسید زجور و جفای تو

هرچند جز جفا نکنی تو به جای من

حقا که جز وفا نکنم من به جای تو

دل برده‌ای اگر ببری جان روا بود

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای

یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی

پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

گر یار نگارینم در من نگرانستی

بار غم و رنج او بر من نه‌ گرانستی

ور غمزهٔ غمارش رازش نگشادستی

از خلق جهان رازم همواره نهانستی

گویی چو بهشتستی آراسته و خرم

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

کافر بچه‌ای سنگدل آوردهٔ غازی

دلهای مسلمانان بربوده به‌ بازی

شد در صفت حیلت بازی دل او سخت

تا سست کند قاعدهٔ ملت تازی

هر توبه‌ که دیدیم در اسلام حقیقی است

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

آن صنم‌ کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی

بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی

حلقه‌های زلف او عمدا کند زیر و زبر

تا دل و جان‌مرا زیرو زیردارد همی

تلخ‌ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۴

 

شاه بهرامشاه بن مسعود

خواجه مسعود سعد را بنواخت

از کرم حق شعر او بگزارد

وز خرد قدر فضل او بشناخت

کز سواران فضل بهتر از او

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

دریاست خاطر من و گوهر در او سخن

در مجلس شریف تو گوهر کنم نثار

شعری که خاطرم به معانی بپرورد

باشد یکی طویله پر از در شاهوار

در نقد و در شناختن شعرهای خویش

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی

در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی

آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی

وانجا که صف رزم بود مرد نبردی

جان پدر و جان برادر به تو شادست

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری

کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری

دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد

چون ببارید از زبانم پیش او درّ دری

پادشا بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب

[...]

۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

ای شاه عطا بخش که بخشنده‌تر از تو

چشم فلک پیر ندیده‌ست جوانی

درویش به‌درگاه تو بشتافتم امروز

جود تو مرا کرد توانگر به‌ زمانی

شد قصهٔ من قصهٔ موسی‌که همی جست

[...]

۶ بیت
امیر معزی