گنجور

 
امیر معزی

جز تو مرا یار و غمگسار نشاید

بی تو مرا جاودان بهشت نباید

صبر من از دل همی بکاهد هر روز

عشق توام هر زمان همی بفزاید

مونس من در شب سیاه ستاره

هجر تو روزم همی ستاره نماید

غارت دلها رخ تو پیشه ‌گرفته است

جز دل آزادگان همی نرباید

تا تو نیایی‌ گشاده روی بر من

دست و دل و کار من همی نگشاید

سوی تو آیم به سر به پای نیایم

گر غم هجر تو بر دلم به سر آید