گنجور

 
امیر معزی

ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی

در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی

آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی

وانجا که صف رزم بود مرد نبردی

جان پدر و جان برادر به تو شادست

کز هر سه فزونی به جوانی و به مردی

هر رزم که آن هر سه نجستند تو جستی

هرکار که آن هر سه نکردند توکردی

در ملک تو افزود هر آن مال که دادی

در جان تو افزود هر آن باد که خوردی

تا دیر بماند فلک و زود بگردد

خواهم که بمانی و ازین حال نگردی

 
 
 
اوحدی

ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی

دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی

این سرخی من و زردی رخ تست

ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟

بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد

[...]

کمال خجندی

هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی

اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی

دل چاره درد تو به این کرد که خون شد

این چاره نبودی دل بیچاره چه کردی

میسوخت سراپای وجودم ز دل گرم

[...]

میرزاده عشقی

از من به قوام این بگو: الحق که نه مردی

زین کار که کردی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه