گنجور

 
امیر معزی

کافر بچه‌ای سنگدل آوردهٔ غازی

دلهای مسلمانان بربوده به‌ بازی

شد در صفت حیلت بازی دل او سخت

تا سست کند قاعدهٔ ملت تازی

هر توبه‌ که دیدیم در اسلام حقیقی است

در عشق همان توبه شد امروز مجازی

سوگند خورم‌ کز دل و جان بندهٔ اویم

هرچند که هرگز نکند بنده نوازی

اندر صف خوبان پری چهره چنان است

کاندر صف شمشیر زنان حیدر غازی

مسکین دل من هست همیشه به ‌کف او

گردان شده چون دف به کف حیدر رازی

 
 
 
قوامی رازی

ای طبع تو ناساخته با ملت تازی

فردات بسوزند گر امروز نسازی

از بهر رسول قرشی جان بفدی کن

کاین کار حقیقی است نه شغلی است مجازی

جوینده او باش اگر طالب حقی

[...]

ادیب صابر

ای زلف تو چون وعده وصلت به درازی

خوبیت حقیقت بود و وعده مجازی

دلداری و دل را زسر عشوه فریبی

جانانی و جان را همه در وعده گدازی

ابروی بطاق تو دو محراب نماز است

[...]

جهان ملک خاتون

تا کی ز سر زلف تو ما را ننوازی

در بوته عشقم چو زر و سیم گدازی

ای باد برو حال دل خسته هجران

بر دوست بده عرضه که تو محرم رازی

رازیست درین دل که تو دانی به حقیقت

[...]

خیالی بخارایی

مشاطّه سر زلف تو ببرید به بازی

تا بیش به مردم نکند دست درازی

گه گه به نیاز دل عشاق نظر کن

ای سرو بهشتی که سراسر همه نازی

چون چنگ نهادیم به پیشت سرِ تسلیم

[...]

حزین لاهیجی

ای روی تو را موج عرق آینه سازی

آیینه ز عکس تو پریخانهٔ نازی

در چنگل مژگان تو گردون قویدست

گنجشک ضعیفی ست به سر پنجه بازی

ای گلشن نظاره، ز رخ پرده برانداز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه