گنجور

 
امیر معزی

ای شاه عطا بخش که بخشنده‌تر از تو

چشم فلک پیر ندیدست جوانی

درویش به‌درگاه تو بشتافتم امروز

جود تو مرا کرد توانگر به‌ زمانی

شد قصهٔ من قصهٔ موسی‌که همی جست

از روشنی اندر شب تاریک نشانی

در آخر شب‌ گشت‌ کلیمی و رسولی

در اول شب بود کلیمی و شبانی

من شکر توگفتن نتوانم به‌تمامی

گر بر تن من‌گردد هر موی زبانی

همواره مدیح تو سگالم به‌دل و جان

کز بهر مدیح تو دلی دارم و جانی