گنجور

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱

 

کیست این پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی گوید سخن؟

این که گوید از لب من راز کیست

بنگرید این صاحب آواز کیست؟

در من این‌سان خودنمایی می‌کند

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲

 

پرده‌ای کاندر برابر داشتند

وقت آمد پرده را برداشتند

ساقی‌یی با ساغری چون آفتاب

آمد و عشق اندر آن ساغر شراب

پس ندا داد او نه پنهان، برملا

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳

 

باز ساقی برکشید از دل خروش

گفت ای صافی‌دلان دُرد نوش

مرد خواهم همتی عالی کند

ساغر ما را ز می خالی کند

انبیا و اولیا را بانیاز

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۴

 

ساقیا لبریز کن ساغر ز می

انتظار باده‌خواران تا به کی

تازه مست جورکش را دور کن

می به ساغر تا به خط جور کن

می به شط بصره و بغداد ده

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۵

 

باز ساقی گفت تا چند انتظار

ای حریف لاابالی سر برآر

ای قدح پیما درآ، هوئی بزن

گوی چوگانت سرم، گوئی بزن

چون بموقع ساقیش درخواست کرد

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۶

 

دیگر از ساقی نشان باقی نبود

ز آنکه آن میخواره جز ساقی نبود

خود بمعنی باده بود و جام بود

گر بصورت رند درد آشام بود

شد تهی بزم از منی و از تویی

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۷

 

وه! که این مطلب ندارد انتها

قصه را سر رشته شد از کف رها

وای وای ایندل گرانجانی گرفت

این فرشته، خوی حیوانی گرفت

آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۸

 

باز گوید رسم عاشق این بود

بلکه این معشوق را آیین بود

چون دل عشاق را در قید کرد

خودنمایی کرد و دلها صید کرد

امتحانشان را ز روی سر خوشی

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۹

 

لاجرم آن شاهد صبح ازل

پادشاه دلبران، عز و جل

چون جمال بی مثال خود نمود

ناظران را عقل و دل از کف ربود

پس شراب عشقشان در جام ریخت

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۰

 

پس برآمد جام بر کف، دست غیب

سر برآوردند مشتاقان ز جیب

چون مگس کردند غوغا بر سرش

می‌ربودند از کف یکدیگرش

اول آن می قسمت ابلیس شد

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۱

 

ساقیا جام دگر لبریز کن

آتش ما را ز آبی، تیز کن

تا خرد، ثابت بود بر جای خویش

مدعا را پرده می‌گیرد به پیش

سرخوشم کن ز آن به جان پرورده‌ها

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۲

 

اول آدم ساز مستی؛ ساز کرد

بیخودی در بزم خلد آغاز کرد

برق عصیان صفوتش را خانه سوخت

شمع سوزان شد، پر پروانه سوخت

نوح تا گردید با مستی قرین

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۳

 

باز بینم رازی اندر پرده‌یی

هست دل را گوئیا؛ گم کرده‌یی

هر زمان از یک گریبان سر زند

گه برین در، گاه بر آن در زند

کیست این مطلوب، کش دل در طلب

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۴

 

باز آن گوینده گفتن ساز کرد

وز زبان من حدیث آغاز کرد

هل زمانی تا شوم دمساز خویش

بشنوم با گوش خویش آواز خویش

تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۵

 

گوید او چون باده خواران الست

هر یک اندر وقت خود گشتند مست

ز انبیا و اولیا، از خاص و عام

عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۶

 

هرکه بیرونی بد از مجلس گریخت

رشته‌ی الفت ز همراهان گسیخت

دور شد از شکرستانش مگس

وز گلستان مرادش، خار و خس

خلوت از اغیار شد پرداخته

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۷

 

باز هستی، طاقتم را طاق کرد

دفتر صبر مرا؛ اوراق کرد

یادم آمد؛ خلوتی خالی ز غیر

پیری اندر صدر آن، یادش بخیر

خم صفت، صافی دل و روشن ضمیر

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۸

 

باز وقت آمد که مستی سرکنم

وز هیاهو گوش گردون، کر کنم

از در مجلس در آیم، سرگران

بر زمین، افتان و بر بالا، پران

گاه رقصان در میان؛ گه در کنار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۹

 

سری اندر گوش هر یک، باز گفت

باز گفت این راز را باید نهفت

با مخالف، پرده دیگرگون زنید

با منافق، نعل را وارون زنید

خوش ببینید از یسار و از یمین

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۰

 

ز آن نمی‌آرم بر آوردن خروش

ترسم او را آن خروش آید بگوش

باروش آید که ما را تاب نیست

تاب کتان در بر مهتاب نیست

رحمت آرد بر دل افکار ما

[...]

عمان سامانی
 
 
۱
۲
۳