گنجور

 
عمان سامانی

در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند:

چون چشم خدای بین نداری، باری

خورشید پرست شو! نه گوساله پرست

و بهوای جام شقاوت که کفر مطلق‌ست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند.

پس برآمد جام بر کف، دست غیب

سر برآوردند مشتاقان ز جیب

چون مگس کردند غوغا بر سرش

می‌ربودند از کف یکدیگرش

اول آن می قسمت ابلیس شد

که وجودش مصدر تلبیس شد

جرعه‌ای هم ز آن قدح هابیل خورد

ز آن سبب خون دل قابیل خورد

گشت قسمت جرعه‌یی شداد را

جرعه‌ای نمرود بد بنیاد را

جرعه‌یی طالوت بد اندیش را

جرعه‌یی فرعون کافر کیش را

همچنان بر هر گروه از هر قبیل

آن شراب عقل کش بودی سبیل

باز آن می در قدح سیال بود

هرچه می خوردند، مالامال بود

باز ساقی لب به استهزا گشود

گفت رسم باده خواری این نبود!

آن معربد خوی درد آشام کو؟

باده‌ی ما را، حریف جام کو؟

گفت هان در احتیاط باده باش

جام را آمد حریف، آماده باش

این شقاوت را ز سرداران؛ منم

دوزخت را از خریداران، منم

با حسینت، هم ترازویی کنم

در هلاکش، سخت بازویی کنم

خانه‌اش را سیل بنیان کن، منم

دانه‌اش را، آتش خرمن منم

خشک کرد آن چشمه‌ی سیال را

درکشید آن جام مالامال را

پاک بینان چون که چشم انداختند

دست و صاحبدست را بشناختند

دست ساقی نخستین جام بود

کز نخستین جام، درد آشام بود

ذکر سرمستان سرم را کرد مست

عشق پای افشرد و مطلب شد ز دست