هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۳
آه! ازین روزگار برگشته
که ز من لحظه لحظه برگردد
گر فلک را به کام خود خواهم
او به کام کس دگر گردد
ور ز جام نشاط باده خورم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بی تو، چندان که محنتست مرا
با تو چندان محبتست مرا
مردم و سوی من نمی نگری
بنگر کین چه حسرتست مرا
رخ نهفتی، ولی بدیده دل
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا
بنده سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟
بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت
بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا
بسته زلف پریرویان شدن از عقل نیست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
زان پیشتر که عقل شود رهنمون مرا
عشق تو ره نمود بکوی جنون مرا
هم سینه شد پر آتش و هم دیده شد پر آب
در آب و آتشست درون و برون مرا
شوخی که بود مردن من کام او کجاست؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا
گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا
جان من از جدایی آن مه بلب رسید
ای وای! گر فلک نرساند باو مرا
با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
نهادی بر دلم داغ فراق و سوختی جان را
بداغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را!
منه زین بیشتر چون لاله داغی بر دل خونین
که از دست تو آخر چاک خواهم زد گریبان را
شدم در جستجوی کعبه وصلت، ندانستم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
گه نمک ریزد بخم، گه بشکند پیمانه را
محتسب تا چند در شور آورد می خانه را؟
هر کجا شبها ز سوز خویش گفتم شمه ای
شمع را بگداختم، آتش زدم پروانه را
قصه پنهان ما افسانه شد، این هم خوشست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
نمی توان بجفا قطع دوستداری ما
که از جفای تو بیشست با تو یاری ما
بسی چو ابر بهاران گریستیم و هنوز
گلی نرست ز باغ امیدواری ما
بچشم چون تو عزیزی شدیم خوار ولی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو: بیا امشب
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
سر نمی تابم ز شمشیر حبیب
هر چه آید بر سر من، یا نصیب!
دل بدرد آمد من بیچاره را
چاره درد دلم کن، ای طبیب
ای که گویی: چونی و حال تو چیست؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست
بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست
سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد
غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست
مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
مه ز جور فلک دوتا شده است؟
یا ز مه پاره ای جدا شده است
دل ز دستم شد و نیامد باز
تا بدست که مبتلا شده است؟
زلف را بیش ازین بباد مده
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
دارم شبی، که دوزخ از آن شب علامتست
از روز من مپرس، که آن خود قیامتست
یارب! ترحمی، که ز سنگ جفای چرخ
ما دل شکسته ایم و زهر سو ملامتست
بر آستان عشق سر ما بلند شد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست
این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
بسکه چون نیشکری نازک و شیرین و لطیف
بند بند تو، ز سر تا بقدم شیرینست
گرچه در عهد تو شیرین سخنان بسیارند
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
کدام جلوه، که در سر و سرفراز تو نیست؟
کدام فتنه، که در جلوه های ناز تو نیست؟
مکن بخاک درش، ای رقیب، عرض نیاز
که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست
دلا، بشام فراق از بلای حشر مپرس
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
دگرم بسته آن زلف سیه نتوان داشت
آن چنانم که بزنجیر نگه نتوان داشت
تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا
روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت
تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
روز من شب شد و آن ماه براهی نگذشت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
ای چشم تو شوخ تر ز هر شوخ
چشم از تو ندیده شوخ تر شوخ
از نام دو چشم خود چه پرسی؟
این فتنه گرست و آن دگر شوخ
بالله! که نزاد مادر دهر
[...]