گنجور

 
هلالی جغتایی

ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست

بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست

سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد

غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست

مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست

بآه حسرت و اشک ندامتی برخاست

دلم براه ملامت فتاد و این عجبست

عجب تر آن که: ز کوی سلامتی برخاست

براه عشق هلالی فتاده بود ز پا

سمند مقدم صاحب کرامتی برخاست