یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
کین چنین خورشید و ماهی نیست صبح و شام را
فتنه انگیزست دوران، جام می در گردش آر
تا نبینم فتنهای گردش ایام را
از خدا خواهد هلالی دم بدم جام نشاط
کو حریفی، تا بساقی گوید این پیغام را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به وصف لذت نوشیدن می و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر با اشاره به اینکه وقتی یار را در جام میبیند، تصویرش مانند خورشید در آب نمایان میشود، دل به زیبایی او میسپارد. او از ساقی میخواهد که جام را از او دور نکند و نیکنامی را برایش مهم نمیداند، زیرا از دید او، این لحظات خوشایند فراتر از اعتبار و شهرت است. شاعر بر این نکته تأکید میکند که دوران نوشیدنی و شادی، فتنهانگیز است و او در پی دوستی است که بتواند این پیام را به ساقی منتقل کند.
هوش مصنوعی: دوست، وقتی در جام شراب صورتش را میبیند، چهرهاش را مانند نور خورشید بر روی جام منعکس میسازد.
هوش مصنوعی: جامی که در دست من نیست، هیچ وقت به دنبال نام نیک من نباش. داشتن نام نیک چه اهمیتی دارد وقتی که من بدنام هستم؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، هرگز جام و لیوان را از دست مده، چون چنین خورشید و ماهی وجود ندارد که صبح و شب را به این زیبایی روشن کند.
هوش مصنوعی: دوران پر از آشوب و گرفتاری است، جام می را به دستم بده تا از حوادث و مشکلات زمان غافل شوم و متوجه آنها نشوم.
هوش مصنوعی: شخصی از خدا میخواهد که هر لحظه حال خوشی به او بدهد و این حال خوب را از کسی به نام «حریفی» دریافت کند، تا ساقی بتواند این پیام را به او بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم
[...]
ساقیا پیش آر باز آن آب آتشفام را
جام گردان کن ببر غمهای بیانجام را
زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است
بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را
مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان
[...]
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده باده ی گلفام را
زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را
احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست
[...]
من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را
کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را
تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد
بر مراد خویش یابم گردش ایام را
رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من
[...]
یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا
شهر دلگیرست، تا آهنک صحرا کرد یار
میروم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا
یار آنجا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.