گنجور

 
هلالی جغتایی

ای چشم تو شوخ تر ز هر شوخ

چشم از تو ندیده شوخ تر شوخ

از نام دو چشم خود چه پرسی؟

این فتنه گرست و آن دگر شوخ

بالله! که نزاد مادر دهر

مانند تو نازنین پسر شوخ

مسکین دل عاشقان شکستند

این سنگدلان سیمبر شوخ

ترک سر خویش کن، هلالی

کین طایفه اند سر بسر شوخ