گنجور

 
هلالی جغتایی

کدام جلوه، که در سر و سرفراز تو نیست؟

کدام فتنه، که در جلوه های ناز تو نیست؟

مکن بخاک درش، ای رقیب، عرض نیاز

که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست

دلا، بشام فراق از بلای حشر مپرس

که روز کوته او چون شب دراز تو نیست

ز سجده پیش رخش منع ما مکن، زاهد

نیاز اهل محبت کم از نماز تو نیست

بکوی عشق، هلالی، نساختی کاری

چه شد؟ مگر کرم دوست کارساز تو نیست؟