گنجور

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱ - بخوانندهٔ کتاب

 

سپاه تازه برانگیزم از ولایت عشق

که در حرم خطری از بغاوت خرد است

زمانه هیچ نداند حقیقت او را

جنون قباست که موزون بقامت خرد است

به آن مقام رسیدم چو در برش کردم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲ - تمهید

 

پیر رومی مرشد روشن ضمیر

کاروان عشق و مستی را امیر

منزلش برتر ز ماه و آفتاب

خیمه را از کهکشان سازد طناب

نور قرآن در میان سینه اش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۳ - خطاب به مهر عالمتاب

 

ای امیر خاور ای مهر منیر

می کنی هر ذره را روشن ضمیر

از تو این سوز و سرور اندر وجود

از تو هر پوشیده را ذوق نمود

می رود روشنتر از دست کلیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۴ - حکمت کلیمی

 

تا نبوت حکم حق جاری کند

پشت پا بر حکم سلطان میزند

در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر

غیرت او بر نتابد حکم غیر

پخته سازد صحبتش هر خام را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۵ - حکمت فرعونی

 

حکمت ارباب دین کردم عیان

حکمت ارباب کین را هم بدان

حکمت ارباب کین مکر است و فن

مکر و فن تخریب جان ، تعمیر تن

حکمتی از بند دین آزاده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۶ - لا اله الا الله

 

نکته ئی میگویم از مردان حال

امتان را «لا» جلال «الا» جمال

لا و الا احتساب کائنات

لا و الا فتح باب کائنات

هر دو تقدیر جهان کاف و نون

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۷ - فقر

 

چیست فقر ای بندگان آب و گل

یک نگاه راه بین یک زنده دل

فقر کار خویش را سنجیدن است

بر دو حرف لا اله پیچیدن است

فقر خیبر گیر با نان شعیر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۸ - مرد حر

 

مرد حر محکم ز ورد «لاتخف»

ما بمیدان سر بجیب او سر بکف

مرد حر از لااله روشن ضمیر

می نگردد بندهٔ سلطان و میر

مرد حر چون اشتران باری برد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۹ - در اسرار شریعت

 

نکته ها از پیر روم آموختم

خویش را در حرف او واسوختم

مال را گر بهر دین باشی حمول

«نعم مال صالح’‘ گوید رسول

رومی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۰ - اشکی چند بر افتراق هندیان

 

ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ

زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ

پیر مردان از فراست بی نصیب

نوجوانان از محبت بی نصیب

شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره

 

می کند بند غلامان سخت تر

حریت می خواند او را بی بصر

گرمی هنگامهٔ جمهور دید

پرده بر روی ملوکیت کشید

سلطنت را جامع اقوام گفت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۲ - حرفی چند با امت عربیه

 

ای در و دشت تو باقی تا ابد

نعره «لا قیصر و کسری» که زد

در جهان نزد و دور و دیر و زود

اولین خوانندهٔ قرآن که بود

رمز الا الله که را آموختند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۳ - پس چه باید کرد ای اقوام شرق

 

پس چه باید کرد ای اقوام شرق

باز روشن می شود ایام شرق

در ضمیرش انقلاب آمد پدید

شب گذشت و آفتاب آمد پدید

یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۴ - در حضور رسالت مآب شب سه اپریل م که در دارالاقبال بهوپال بودم سید احمد خانرا در خواب دیدم فرمودند که از علالت خویش در حضور رسالت مآب عرض کن

 

ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ

وا رهان این قوم را از ترس مرگ

سوختی لات و منات کهنه را

تازه کردی کائنات کهنه را

در جهان ذکر و فکر انس و جان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد

 

ای ز خود پوشیده خود را بازیاب

در مسلمانی حرامست این حجاب

رمز دین مصطفی دانی که چیست

فاش دیدن خویش را شاهنشی است

چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید

 

شهر کابل خطهٔ جنت نظیر

آب حیوان از رگ تاکش بگیر

چشم صائب از سوادش سرمه چین

روشن و پاینده باد آن سر زمین

در ظلام شب سمن زارش نگر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۷ - بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی

 

بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاد است

درون پردهٔ او نغمه نیست فریاد است

زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست

من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است

درفش ملت عثمانیان دوباره بلند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۸ - سفر به غزنی و زیارت مزار حکیم سنائی

 

از نوازشهای سلطان شهید

صبح و شامم ، صبح و شام روز عید

نکته سنج خاوران هندی فقیر

میهمان خسرو کیوان سریر

تا ز شهر خسروی کردم سفر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد

 

رازدان خیر و شر گشتم ز فقر

زنده و صاحب نظر گشتم ز فقر

یعنی آن فقری که داند راه را

بیند از نور خودی الله را

اندرون خویش جوید لااله

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۰ - بر مزار سلطان محمود علیه الرحمه

 

خیزد از دل ناله ها بی اختیار

آه ! آن شهری که اینجا بود پار

آن دیار و کاخ و کو ویرانه ایست

آن شکوه و فال و فر افسانه ایست

گنبدی ، در طوف او چرخ برین

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲