گنجور

 
اقبال لاهوری

بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاد است

درون پردهٔ او نغمه نیست فریاد است

زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست

من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است

درفش ملت عثمانیان دوباره بلند

چه گویمت که به تیموریان چه افتاد است

خوشا نصیب که خاک تو آرمید اینجا

که این زمین ز طلسم فرنگ آزاد است

هزار مرتبه کابل نکوتر از دهلی است

که آن عجوزه عروس هزار داماد است

درون دیده نگه دارم اشک خونین را

که من فقیرم و این دولت خدا داد است

اگرچه پیر حرم ورد لااله دارد

کجا نگاه که برنده تر ز پولاد است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است

ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است

اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم

که شمع را اگر آسایشی است از باد است

به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی

[...]

سلیم تهرانی

دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است

چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است

دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را

به عندلیب بگویید این چه فریاد است

کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی

[...]

طغرای مشهدی

دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است

دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است

شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان

عمارت دل ما بس که سست بنیاد است

کسی نماند که از جور آسمان نگریست

[...]

فیض کاشانی

برا امام که بنیاد عمر بر باد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

غلام همت آنم که جز محبت تو

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

شنیده‏اید که در حق دوستان علی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
واعظ قزوینی

دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است

چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست

دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟

که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!

بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه