بخش ۱۴ - در حضور رسالت مآب شب سه اپریل م که در دارالاقبال بهوپال بودم سید احمد خانرا در خواب دیدم فرمودند که از علالت خویش در حضور رسالت مآب عرض کن
ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ
وا رهان این قوم را از ترس مرگ
سوختی لات و منات کهنه را
تازه کردی کائنات کهنه را
در جهان ذکر و فکر انس و جان
تو صلوت صبح تو بانگ اذان
لذت سوز و سرور از لا اله
در شب اندیشه نور از لا اله
نی خدا ها ساختیم از گاو و خر
نی حضور کاهنان افکنده سر
نی سجودی پیش معبودان پیر
نی طواف کوشک سلطان و میر
این همه از لطف بی پایان تست
فکر ما پروردهٔ احسان تست
ذکر تو سرمایهٔ ذوق و سرور
قوم را دارد به فقر اندر غیور
ای مقام و منزل هر راهرو
جذب تو اندر دل هر راهرو
ساز ما بی صوت گردید آنچنان
زخمه بر رگهای او آید گران
در عجم گردیدم و هم در عرب
مصطفی نایاب و ارزان بولهب
این مسلمان زادهٔ روشن دماغ
ظلمت آباد ضمیرش بی چراغ
در جوانی نرم و نازک چون حریر
آرزو در سینهٔ او زود میر
این غلام ابن غلام ابن غلام
حریت اندیشهٔ او را حرام
مکتب از وی جذبهٔ دین در ربود
از وجودش این قدر دانم که بود
این ز خود بیگانه این مست فرنگ
نان جو می خواهد از دست فرنگ
نان خرید این فاقه کش با جان پاک
داد ما را ناله های سوز ناک
دانه چین مانند مرغان سرا ست
از فضای نیلگون ناآشناست
آتش افرنگیان بگداختش
یعنی این دوزخ دگرگون ساختش
شیخ مکتب کم سواد و کم نظر
از مقام او نداد او را خبر
مؤمن و از رمز مرگ آگاه نیست
در دلش لا غالب الا الله نیست
تا دل او در میان سینه مرد
می نیندیشد مگر از خواب و خورد
بهر یک نان نشتر «لا و نعم»
منت صد کس برای یک شکم
از فرنگی می خرد لات و منات
مؤمن و اندیشه او سومنات
«قم باذنی» گوی و او را زنده کن
در دلش «الله هو» را زنده کن
ما همه افسونی تهذیب غرب
کشتهٔ افرنگیان بی حرب و ضرب
تو از آن قومی که جام او شکست
وا نما یک بنده الله مست
تا مسلمان باز بیند خویش را
از جهانی برگزیند خویش را
شهسوارا ! یک نفس در کش عنان
حرف من آسان نیاید بر زبان
آرزو آید که ناید تا به لب
می نگردد شوق محکوم ادب
آن بگوید لب گشا ای دردمند
این بگوید چشم بگشا لب ببند
گرد تو گردد حریم کائنات
از تو خواهم یک نگاه التفات
ذکر و فکر و علم و عرفانم توئی
کشتی و دریا و طوفانم توئی
آهوی زار و زبون و ناتوان
کس به فتراکم نبست اندر جهان
ای پناه من حریم کوی تو
من به امیدی رمیدم سوی تو
آن نوا در سینه پروردن کجا
وز دمی صد غنچه وا کردن کجا
نغمهٔ من در گلوی من شکست
شعله ئی از سینه ام بیرون نجست
در نفس سوز جگر باقی نماند
لطف قرآن سحر باقی نماند
ناله ئی کو می نگنجد در ضمیر
تا کجا در سینه ام ماند اسیر
یک فضای بیکران میبایدش
وسعت نه آسمان میبایدش
آه زان دردی که در جان و تن است
گوشهٔ چشم تو داروی من است
در نسازد با دواها جان زار
تلخ و بویش بر مشامم ناگوار
کار این بیمار نتوان برد پیش
من چو طفلان نالم از داروی خویش
تلخی او را فریبم از شکر
خنده ها در لب بدوزد چاره گر
چون بصیری از تو میخواهم گشود
تا بمن باز آید آن روزی که بود
مهر تو بر عاصیان افزونتر است
در خطا بخشی چو مهر مادر است
با پرستاران شب دارم ستیز
باز روغن در چراغ من بریز
ای وجود تو جهان را نو بهار
پرتو خود را دریغ از من مدار
«خود بدانی قدر تن از جان بود
قدر جان از پرتو جانان بود»
رومی
تا ز غیر الله ندارم هیچ امید
یا مرا شمشیر گردان یا کلید
فکر من در فهم دین چالاک و چست
تخم کرداری ز خاک من نرست
تیشه ام را تیز تر گردان که من
محنتی دارم فزون از کوهکن
مؤمنم ، از خویشتن کافر نیم
بر فسانم زن که بد گوهر نیم
گرچه کشت عمر من بیحاصل است
چیزکی دارم که نام او دل است
دارمش پوشیده از چشم جهان
کز سم شبدیز تو دارد نشان
بنده ئی را کو نخواهد ساز و برگ
زندگانی بی حضور خواجه مرگ
ای که دادی کرد را سوز عرب
بندهٔ خود را حضور خود طلب
بنده ئی چون لاله داغی در جگر
دوستانش از غم او بی خبر
بنده ئی اندر جهان نالان چو نی
تفته جان از نغمه های پی به پی
در بیابان مثل چوب نیم سوز
کاروان بگذشت و من سوزم هنوز
اندرین دشت و دری پهناوری
بو که آید کاروانی دیگری
جان ز مهجوری بنالد در بدن
نالهٔ من وای من ای وای من !
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به مضامین عمیق عرفانی و دینی میپردازد. شاعر از خدا و لطف و رحمت او سخن میگوید و از انسانها میخواهد که از ترس مرگ رها شوند و به سوی خداوند باز گردند. او در توصیف حال انسان معاصر، از بیخبری و غفلت او در دنیای مدرن صحبت میکند و میگوید که انسانها به دنبال مادیات هستند و فضای معنوی زندگیشان کمرنگ شده است.
شاعر در ادامه، دربارهٔ ناتوانی انسان در مقابل مشکلات و دردهایش بحث میکند و از نیاز به توجه و نگاه خداوند به عنوان درمانی برای دردهای درونی سخن میگوید. او تأکید میکند که عشق و محبت الهی فراتر از تمامی گناهان بشر است و حتی در سختیها، قلب مؤمن به خدا جوشیده و زنده است.
در پایان، شاعر ابراز میکند که نیاز دارد تا در وصل با خداوند قرار گیرد و از دردهای درونی خویش رهایی یابد، و نالهای از دل خود میکشد که فریاد او از دوری و تنهاییاش است.
هوش مصنوعی: ای تو که ما بیچارهها را یاری میکنی، به ما نیکی کن و این مردم را از نگرانی مرگ آزاد ساز.
هوش مصنوعی: با عشق و شور، آنچه که کهنه و فرسوده بودی را دوباره زنده و نو کردی، و تمام عالم را نیز به طراوت و تازگی رساندی.
هوش مصنوعی: در دنیا، یاد و اندیشه تو مانند صداهای صبحگاهی و اذان است که روح و جان تو را به خود مشغول میکند.
هوش مصنوعی: احساس شادی و شوق از عدم وجود عقاید محدود و ناپایدار در دل شب تفکر به وجود میآید. در این شب، نور حقیقت و روشنایی از عدم به دست میآید.
هوش مصنوعی: ما برای خداها مجسمههایی از گاو و خر ساختهایم، و این مجسمهها باعث شدهاند که کاهنان سر خود را بالا بگیرند و در جایگاه خود قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: نه به سوی معبودان سالخورده سر میسجد، و نه دور کاخ پادشاه و سران میچرخد.
هوش مصنوعی: این همه محبت و مهربانی که شامل حال ما میشود، ناشی از نهایت لطف و رحمت توست و افکار و اندیشههای ما به خاطر نیکیها و احسانات تو شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: یاد تو منبع شادی و لذت مردم است و حتی در سختیها و ناداریها، آنها را شاداب نگه میدارد.
هوش مصنوعی: ای منزلگاه و مقام هر مسافر، تو در دل هر راهرویی جذبهای خاص داری.
هوش مصنوعی: ساز ما بیصدا شده و گویی که زخمهای بر رگهای او سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: من در بین عجمها و عربها سفر کردهام و در این میان، شخصیتی مانند مصطفی را نایاب و ارزانی چون بولهب یافتهام.
هوش مصنوعی: این شخص مسلمان که در محیط تاریکی بزرگ شده، ذهنش مانند جایی است که هیچ نوری در آن نیست.
هوش مصنوعی: در دوره جوانی، آرزوهای او مانند حریر نرم و لطیف است، اما به سرعت از بین میرود.
هوش مصنوعی: این متن اشاره به شخصی دارد که به نسلهای گذشتهاش تعلق خاطر دارد و نشان میدهد که او در تفکر و اندیشهاش آزاد نیست. به نوعی، او تحت تأثیر محدودیتهای خانوادگی یا اجتماعی قرار دارد و نمیتواند به طور مستقل فکر کند.
هوش مصنوعی: او به قدری تحت تأثیر مکتب و آموزههای دینی قرار گرفته بود که وجود و هستیاش را به طور کامل در آن جذب کرده است.
هوش مصنوعی: این فرد مست و بیگانه از فرهنگ دیگر، تنها نان جو را میخواهد که از دستان فرهنگ آنجا به او برسد.
هوش مصنوعی: این شخص با نیت خالص و تلاش خود، نان خرید و به ما نشان داد که درد و غم او چگونه است.
هوش مصنوعی: دانهچینها مانند پرندگان هستند، اما از آسمان آبی و ناآشنا دورند.
هوش مصنوعی: آتش نادانی و ظلمت فرهنگ غربی او را دگرگون کرده و زندگیاش را به جهنم تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ مدرسه، که دانش کمی دارد و دیدگاهش محدود است، از مقام و منزلت او هیچ اطلاعی نداشت.
هوش مصنوعی: مؤمن درک عمیقی از راز مرگ ندارد و در دلش فقط خداوند را پیروز و غالب میبیند.
هوش مصنوعی: تنها زمانی که دل او در سینهاش وجود دارد، انسان به چیزهایی چون خواب و غذا میاندیشد و در غیر این صورت، توجهی به آنها ندارد.
هوش مصنوعی: برای هر کسی که به دنبال نان و معاش است، بیاحترامی و ستایش دیگران به خاطر یک شکم، ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: انسان مؤمن و درستکار با تفکر و اندیشهاش، به دنبال حقیقت و جستجوی معنای عمیق زندگی است، حتی اگر از فرهنگهای مختلف و رفتارهای نادرست دیگران چیزی بیاموزد.
هوش مصنوعی: برو به اجازه من و او را در دلش زنده کن. به او یادآوری کن که "خداوند هست" را در جانش زنده کند.
هوش مصنوعی: ما همه تحت تأثیر روشهای تربیتی غربیان قرار گرفتهایم و به نوعی از فرهنگ آنها تأثیر پذیرفتهایم، بدون اینکه نیازی به جنگ و زور داشته باشیم.
هوش مصنوعی: تو از آن گروهی هستی که دیگران از شراب و لذتهای دنیا محروم شدند؛ پس خود را به عنوان یک بنده خدا معرفی کن که در این دنیا به دنبال حقیقت و معنویت است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک مسلمان دوباره خودش را بشناسد، از جهانی که دارد، جدا خواهد شد و هویتی مستقل برای خود خواهد ساخت.
هوش مصنوعی: ای پهلوانان! یک لحظه درنگ کنید، گفتن حرف من آسان نیست و به سادگی بر زبان نمیآید.
هوش مصنوعی: آرزوهایی به ذهن میآید که به واقعیت نمیپیوندند و تنها یک حس شوق و تمنا در دل باقی میماند. این شوق درون، تحت تاثیر ادب و ظرافتی قرار میگیرد که آن را محدود میکند.
هوش مصنوعی: او میگوید که ای کسی که دردی را تحمل میکنی، زبانت را باز کن و سخن بگو، اما این نیز به تو میگوید که چشمهایت را باز کن و به حقیقتها نگاه کن، و در عوض زبانت را ببند و آرام باش.
هوش مصنوعی: محیط اطراف تو مانند یک دایره بزرگ است و همه چیز در آن جمع شده است. تنها چیزی که از تو میخواهم، یک نگاه محبتآمیز است.
هوش مصنوعی: تمام تلاشها و اندیشههایم در مورد توست؛ تو هستی که من را از طریق علم و معرفت هدایت میکنی، همانند کشتی در دریا و در میان طوفان.
هوش مصنوعی: آهو مانند موجودی ضعیف و ناتوان در این دنیای پر از مشکلات و سختیها، توانایی مقابله با فشارها و چالشهای زندگی را ندارد.
هوش مصنوعی: ای پناه من، من به امیدی از جایی فراری به سوی تو آمدهام.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به تفاوت میان احساسات عمیق و لحظات گذرا اشاره دارد. عشق و زیبایی، مانند نوا و صدا، در درون انسان پرورش مییابند و نیازمند زمانی طولانی و عمیق هستند. در مقابل، شکوفایی و پدیدار شدن زیباییها، مانند باز شدن غنچهها، لحظاتی زودگذر و ناگهانی هستند. به این ترتیب، شعر بیانگر این موضوع است که برای بروز واقعی احساسات و زیباییها، زمان و تلاش زیادی لازم است و نمیتوان تنها با یک لحظه، به عمق آن دست یافت.
هوش مصنوعی: صدای من در گلویم خاموش شد و هیچ آتش یا احساسی از درونم بیرون نیامد.
هوش مصنوعی: در اثر درد و رنجی که در دل دارم، دیگر نشانی از لطف و رحمت قرآن در دل نمیماند.
هوش مصنوعی: آوایی در دل من هست که نمیتواند بیان شود. این ناله تا کجا در درون من حبس شده و آزاد نمیشود.
هوش مصنوعی: باید جایی را برای او در نظر بگیریم که ابعادش بسیار بزرگ و وسیع باشد، نه فقط یک آسمان محدود.
هوش مصنوعی: از آن دردهایی که در وجود و جانم حس میکنم، تنها نگاهت برایم تسکیندهنده است.
هوش مصنوعی: بدن بیمارم با داروها بهبود نمییابد، و بوی تلخ آن داروها برای من بسیار ناخوشایند است.
هوش مصنوعی: کار این بیمار را نمیتوان به من آورد، چون مانند کودکان از درمان خود ناله میکنم.
هوش مصنوعی: او را با لبخندهای شیرین فریب میدهم تا تلخیهایش را فراموش کند و به دنبال راه حلی برای مشکلاتش باشد.
هوش مصنوعی: من میخواهم که بصیرتی از تو به من داده شود تا روزی به من بازگردد که در گذشته بود.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به گناهکاران بیشتر است؛ تو همانند مادری هستی که حتی در خطاها و اشتباهات، بیپناهان را بخشیده و مورد محبت قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من در شب با پرستاران مبارزه میکنم، دوباره روغن را در چراغ من بریزید.
هوش مصنوعی: وجود تو همچون بهاری تازه، جهان را پر از روشنایی کرده است. خواهش میکنم این روشنایی را از من دریغ نکن.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که برای درک ارزش جسم، ابتدا باید ارزش روح را بفهمیم، و ارزش روح نیز از نور و وجود محبوب سرچشمه میگیرد. به عبارت دیگر، انسان باید به ارتباط روح و جسم و اهمیت آنها در زندگی توجه کند.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و دلربایی محبوبش اشاره میکند و از او به عنوان مظهر عشق و جذابیت یاد میکند. او میگوید که این محبوب با وجود ظرافت و جذابیتش، در دل او عشق و شور و شوقی عمیق ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: من هیچ امیدی از غیر خدا ندارم، یا مرا با شمشیر به جنگ بفرست یا کلیدی به من بده.
هوش مصنوعی: تفکر من در درک دین فعال و پویاست، اما عمل من هنوز از خاک من نشأت نگرفته است.
هوش مصنوعی: تیشهام را تیزتر کن، زیرا من دردی دارم که از درد یک کوهکن نیز بیشتر است.
هوش مصنوعی: من مؤمن هستم و از درون خود را کافر نمیدانم. پس برای دیگران داستانها و سخنانی نگو که نشاندهنده ناپاکی و بدی من باشد.
هوش مصنوعی: هرچند زندگی من بیثمر و بدون فایده به نظر میرسد، اما چیزی دارم که ارزشمند است و آن قلب من است.
هوش مصنوعی: او را همیشه از نگاه دنیا پنهان نگهداشتهای که نشانهای از سم شبدیز را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: هیچ بندهای نمیتواند بدون حضور آقای مرگ، زندگیاش را سامان دهد و خوش بگذرانند.
هوش مصنوعی: ای کسی که باعث شدی که عرب دلش به خاطر بندگی و عشق بسوزد، اکنون بندۀ خود را به حضور خود بخوان.
هوش مصنوعی: بندهای مانند لاله است که به خاطر غم خود در دل دوستانش داغی به جا میگذارد، در حالی که آنها از غم او بیخبرند.
هوش مصنوعی: یک بنده در این دنیا مانند نی مینالد و جانش از نغمههای پیدرپی به تپش در میآید.
هوش مصنوعی: در دل بیابان، کاروانی مانند چوب نیم سوز از کنارم گذشت و من هنوز در حسرت و دلتنگی ماندهام.
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع و در این دریا بزرگ، کاروانی دیگر خواهد آمد.
هوش مصنوعی: جان از دوری به درد آمده و در وجودم نالهای به گوش میرسد. افسوس بر احوال من!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.