اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات
آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
آرزوی هم نفس می سوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
لیکن این عالم که از آب و گل است
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳ - تمهید آسمانی نخستین روز آفرینش نکوهش می کند آسمان زمین را
زندگی از لذت غیب و حضور
بست نقش این جهان نزد و دور
آنچنان تار نفس از هم گسیخت
رنگ حیرت خانهٔ ایام ریخت
هر کجا از ذوق و شوق خود گری
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
عشق شور انگیز بی پروای شهر
شعلهٔ او میرد از غوغای شهر
خلوتی جوید بدشت و کوهسار
یا لب دریای ناپیدا کنار
من که در یاران ندیدم محرمی
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
رومی
تو ازین نه آسمان ترسی ، مترس
از فراخای جهان ترسی مترس
چشم بگشا بر زمان و بر مکان
این دو یک حال است از احوال جان
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
رومی
موج مضطر خفت بر سنجاب آب
شد افق تار از زیان آفتاب
از متاعش پاره ئی دزدید شام
کوکبی چون شاهدی بالای بام
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶ - زروان که روح زمان و مکان است مسافر را بسیاحت عالم علوی میبرد
از کلامش جان من بیتاب شد
در تنم هر ذره چون سیماب شد
ناگهان دیدم میان غرب و شرق
آسمان در یک سحاب نور غرق
زان سحاب افرشته ئی آمد فرود
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۸ - فلک قمر
این زمین و آسمان ملک خداست
این مه و پروین همه میراث ماست
اندرین ره هر چه آید در نظر
با نگاه محرمی او را نگر
چون غریبان در دیار خود مرو
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۰ - نه تا سخن از عارف هندی
ذات حق را نیست این عالم حجاب
غوطه را حایل نگردد نقش آب
زادن اندر عالمی دیگر خوش است
تا شباب دیگری آید بدست
حق ورای مرگ و عین زندگی است
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۱ - جلوهٔ سروش
مرد عارف گفتگو را در ببست
مست خود گردید و از عالم گسست
ذوق و شوق او را ز دست او ربود
در وجود آمد ز نیرنگ شهود
با حضورش ذره ها مانند طور
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۳ - حرکت به و وادی یرغمید که ملائکه او را وادی طواسین مینامند
رومی آن عشق و محبت را دلیل
تشنه کامان را کلامش سلسبیل
گفت «آن شعری که آتش اندروست
اصل او از گرمی الله هوست
آن نوا گلشن کند خاشاک را
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۹ - دین و وطن
لرد مغرب آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او بفکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز خوب و زشت
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۲ - محکمات عالم قرآنی خلافت آدم
در دو عالم هر کجا آثار عشق
ابن آدم سری از اسرار عشق
سر عشق از عالم ارحام نیست
او ز سام و حام و روم و شام نیست
کوکب بی شرق و غرب و بی غروب
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۳ - حکومت الهی
بندهٔ حق بی نیاز از هر مقام
نی غلام او را نه او کس را غلام
رسم و راه و دین و آئینش ز حق
زشت و خوب و تلخ و نوشینش ز حق
عقل خود بین غافل از بهبود غیر
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۴ - ارض ملک خداست
سر گذشت آدم اندر شرق و غرب
بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب
یک عروس و شوهر او ما همه
آن فسونگر بی همه هم با همه
عشوه های او همه مکر و فن است
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۸ - فلک زهره
در میان ما و نور آفتاب
از فضای تو بتو چندین حجاب
پیش ما صد پرده را آویختند
جلوه های آتشین را بیختند
تا ز کم سوزی شود دل سوز تر
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۹ - مجلس خدایان اقوام قدیم
آن هوای تند و آن شبگون سحاب
برق اندر ظلمتش گم کرده تاب
قلزمی اندر هوا آویخته
چاک دامان و گهر کم ریخته
ساحلش ناپید و موجش گرم خیز
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۲ - نمودار شدن درویش سودانی
برق بیتابانه رخشید اندر آب
موجها بالید و غلطید اندر آب
بوی خوش از گلشن جنت رسید
روح آن درویش مصر آمد پدید
در صدف از سوز او گوهر گداخت
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۳ - فلک مریخ اهل مریخ
چشم را یک لحظه بستم اندر آب
اندکی از خود گسستم اندر آب
رخت بردم زی جهانی دیگری
با زمان و با مکانی دیگری
آفتاب ما به آفاقش رسید
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۶ - احوال دوشیزهٔ مریخ که دعوی رسالت کرده
در گذشتیم از هزاران کوی و کاخ
بر کنار شهر میدان فراخ
اندر آن میدان هجوم مرد و زن
در میان یک زن قدش چون نارون
چهره اش روشن ولی بی نور جان
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۸ - فلک مشتری ارواح جلیلهٔ حلاج و غالب و قرة العین طاهره که به نشیمن بهشتی نگرویدند و به گردش جاودان گراییدند
من فدای این دل دیوانهای
هر زمان بخشد دگر ویرانهای
چون بگیرم منزلی گوید که خیز
مرد خود رس بحر را داند قفیز
زانکه آیات خدا لا انتهاست
[...]