مهان یکسر از جای برخاستند

بران هم نشان پاسخ آراستند

همه یکسر از جای برخاستند

به دشنام لبها بیاراستند

دو داننده بی‌کام برخاستند

پر از آب مژگان بیاراستند

چو پاسخ شنیدند برخاستند

سوی خانه‌ها رفتن آراستند

همه یکسر از جای برخاستند

زبانها به پاسخ بیاراستند

به دشنام لبها بیاراستند

جهانی همه مرگ او خواستند

ز پیش شهنشاه برخاستند

زبان را به نفرین بیاراستند

فرستاده را خلعت آراستند

پس اسب جهان پهلوان خواستند

بگفتند وز جای برخاستند

سوی خوابگه رفتن آراستند

ببستند و زیشان بهی خواستند

همه دل بفرمانش آراستند

بفرمود تا خوان بیاراستند

می و رود و رامشگران خواستند

ازان پس همی خوان و می خواستند

ز هر گونه مجلس بیاراستند

بزرگان به پاسخ بیاراستند

به درد دل از جای برخاستند

تن شاهوارش بیاراستند

گل و مشک و کافور و می خواستند

دگر باره از جای برخاستند

بران دشت رزمی نو آراستند

برفتند وز جای برخاستند

همه شب همی لشکر آراستند

بزرگان ز هر جای برخاستند

بخاقان چین خواهش آراستند

گرانمایگان پاسخ آراستند

همه یکسر از جای برخاستند

ابا بیژن گیو برخاستند

یکی آفرین نو آراستند

بفرمود تا لشکر آراستند

بکین نو از جای برخاستند