بدان نامور تخت و جای مهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
جهاندار هم داستانی نکرد
از ایران و توران برآورد گرد
چو آن دادگر شاه بیداد گشت
ز بیدادی کهتران شادگشت
بیامد فرخ زاد آزرمگان
دژم روی با زیردستان ژکان
ز هرکس همی خواسته بستدی
همی این بران آن برین بر زدی
به نفرین شد آن آفرینهای پیش
که چون گرگ بیدادگر گشت میش
بیاراست بر خویشتن رنج نو
نکرد آرزو جز همه گنج نو
چو بیآب و بینان و بی تن شدند
ز ایران سوی شهر دشمن شدند
هر آنکس کزان بتری یافت بهر
همی دود نفرین برآمد ز شهر
یکی بیهنر بود نامش گراز
کزو یافتی خواب و آرام و ناز
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیو سر بود بیداد و شوم
چو شد شاه با داد بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر
دگر زاد فرخ که نامی بدی
به نزدیک خسرو گرامی بدی
نیارست کس رفت نزدیک شاه
همه زاد فرخ بدی بار خواه
شهنشاه را چون پرآمد قفیز
دل زاد فرخ تبه گشت نیز
یکی گشت با سالخورده گراز
ز کشور به کشور به پیوست راز
گراز سپهبد یکی نامه کرد
به قیصر و را نیز بدکامه کرد
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم تو را دستگیر
چو آن نامه برخواند قیصر سپاه
فراز آورید از در رزمگاه
بیاورد لشکر هم آنگه ز روم
بیامد سوی مرز آباد بوم
چو آگاه شد زان سخن شهریار
همیداشت آن کار دشوار خوار
بدانست کان هست کار گراز
که گفته ست با قیصر رزمساز
بدان کش همیخواند و او چارهجست
همیداشت آن نامور شاه سست
ز پرویز ترسان بد آن بدنشان
ز درگاه او هم ز گردنکشان
شهنشاه بنشست با مهتران
هر آنکس که بودند ز ایران سران
ز اندیشه پاک دل رابشست
فراوان زهر گونهای چاره جست
چو اندیشه روشن آمد فراز
یکی نامه بنوشت نزد گراز
که از تو پسندیدم این کارکرد
ستودم تو را نزد مردان مرد
ز کردارها برفزودی فریب
سر قیصر آوردی اندر نشیب
چواین نامه آرند نزدیک تو
پراندیشه کن رای تاریک تو
همیباش تا من بجنبم زجای
تو با لشکر خویش بگذار پای
چو زین روی و زان روی باشد سپاه
شود در سخن رای قیصر تباه
به ایران و را دستگیر آوریم
همه رومیان را اسیر آوریم
ز درگه یکی چاره گر برگزید
سخن دان و گویا چناچون سزید
بدو گفت کاین نامه اندر نهان
همی بر بکردار کارآگهان
چنان کن که رومیت بیند کسی
بره بر سخن پرسد از تو بسی
بگیرد تو را نزد قیصر برد
گرت نزد سالار لشکر برد
بپرسد تو را کز کجایی مگوی
بگویش که من کهتری چارهجوی
به پیمودم این رنج راه دراز
یکی نامه دارم بسوی گراز
تواین نامه بربند بردست راست
گر ایدون که بستاند از تو رواست
برون آمد از پیش خسرو نوند
به بازو مر آن نامه را کرد بند
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی مرد بطریق او را بدید
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
بدو گفت قیصر که خسرو کجاست
ببایدت گفتن بما راه راست
ازو خیره شد کهتر چاره جوی
ز بیمش بپاسخ دژم کرد روی
بجویید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را
بجستند و آن نامه از دست اوی
گشاد آنک دانا بد و راه جوی
ازان مرز دانا سری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست
چو آن نامه برخواند مرد دبیر
رخ نامور شد به کردار قیر
به دل گفت کاین بد کمین گراز
دلیر آمدستم به دامش فراز
شهنشاه و لشکر چو سیصد هزار
کس از پیل جنگش نداند شمار
مرا خواست افگند در دام اوی
که تاریک بادا سرانجام اوی
و زان جایگه لشکر اندر کشید
شد آن آرزو بر دلش ناپدید
چو آگاهی آمد به سوی گراز
که آن نامور شد سوی روم باز
دلش گشت پر درد و رخساره زرد
سواری گزید ازدلیران مرد
یکی نامه بنوشت با باد و دم
که بر من چرا گشت قیصر دژم
از ایران چرا بازگشتی بگوی
مرا کردی اندر جهان چارهجوی
شهنشاه داند که من کردم این
دلش گردد از من پر از درد وکین
چو قیصر نگه کرد و آن نامه دید
ز لشکر گرانمایهای برگزید
فرستاد تازان به نزد گراز
کزان ایزدت کردهبد بی نیاز
که ویران کنی تاج و گاه مرا
به آتش بسوزی سپاه مرا
کز آن نامه جز گنج دادن بباد
نیامد مرا از تو ای بد نژاد
مرا خواستی تا به خسرو دهی
که هرگز مبادت بهی و مهی
به ایران نخواهند بیگانهای
نه قیصر نژادی نه فرزانهای
به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد بدامش فراز
گزین کرد خسرو پس آزادهای
سخن گوی و دانا فرستادهای
یکی نامه بنوشت سوی گراز
کهای بی بها ریمن دیو ساز
تو را چند خوانم برین بارگاه
همی دورمانی ز فرمان و راه
کنون آن سپاهی که نزد تواند
بسال و به ماه اورمزد تواند
به رای و به دل ویژه با قیصرند
نهانی به اندیشه دیگرند
برما فرست آنک پیچیدهاند
همه سرکشی رابسیچیدهاند
چواین نامه آمد بنزد گراز
پر اندیشه شد کهتر دیوساز
گزین کرد زان نامداران سوار
از ایران و نیران ده و دو هزار
بدان مهتران گفت یک دل شوید
سخن گفتن هرکسی مشنوید
بباشید یک چند زین روی آب
مگیرید یک سر به رفتن شتاب
چو هم پشت باشید با همرهان
یکی کوه کندن ز بن بر توان
سپه رفت تا خرهٔ اردشیر
هر آنکس که بودند برنا و پیر
کشیدند لشکر بران رودبار
بدان تا چه فرمان دهد شهریار
چو آگاه شد خسرو از کارشان
نبود آرزومند دیدارشان
بفرمود تا زاد فرخ برفت
به نزدیک آن لشکر شاه تفت
چنین بود پیغام نزد سپاه
که از پیش بودی مرا نیک خواه
چرا راه دادی که قیصر ز روم
بیاورد لشکر بدین مرز و بوم
که بود آنک از راه یزدان بگشت
ز راه و ز پیمان ما برگذشت
چو پیغام خسرو شنید آن سپاه
شد از بیم رخسار ایشان سیاه
کس آن راز پیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همیداشت از آب وز باد راز
بیامد نهانی به نزدیکشان
برافروخت جانهای تاریکشان
مترسید گفت ای بزرگان که شاه
ندید از شما آشکارا گناه
مباشید جز یک دل و یک زبان
مگویید کز ما که شد بدگمان
وگر شد همه زیر یک چادریم
به مردی همه یاد هم دیگریم
همان چون شنیدند آواز اوی
بدانست هر مهتری راز اوی
مهان یکسر از جای برخاستند
بران هم نشان پاسخ آراستند
بر شاه شد زاد فرخ چو گرد
سخنهای ایشان همه یاد کرد
بدو گفت رو پیش ایشان بگوی
که اندر شما کیست آزار جوی
که بفریفتش قیصر شوم بخت
به گنج و سلیح و به تاج و به تخت
که نزدیک ما او گنهکار شد
هم از تاج و اورنگ بیزار شد
فرستید یک سر بدین بارگاه
کسی راکه بودست زین سرگناه
بشد زاد فرخ بگفت این سخن
رخ لشکر نو ز غم شد کهن
نیارست لب را گشود ایچ کس
پر از درد و خامش بماندند و بس
سبک زاد فرخ زبان برگشاد
همیکرد گفتار ناخوب یاد
کزین سان سپاهی دلیر و جوان
نبینم کس اندر میان ناتوان
شما را چرا بیم باشد ز شاه
به گیتی پراگنده دارد سپاه
بزرگی نبینم به درگاه اوی
که روشن کند اختر و ماه اوی
شما خوار دارید گفتار من
مترسید یک سر ز آزار من
به دشنام لب را گشایید باز
چه بر من چه بر شاه گردن فراز
هر آنکس که بشنید زو این سخن
بدانست کان تخت نوشد کهن
همه یکسر از جای برخاستند
به دشنام لبها بیاراستند
بشد زاد فرخ به خسرو بگفت
که لشکر همه یار گشتند و جفت
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه
بدانست خسرو که آن کژگوی
همی آب و خون اندر آرد به جوی
ز بیم برادرش چیزی نگفت
همیداشت آن راستی در نهفت
که پیچیده بد رستم از شهریار
بجایی خود و تیغ زن ده هزار
دل زاده فرخ نگه داشت نیز
سپه را همه روی برگاشت نیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن از شاهنامه فردوسی، داستانی دربارهٔ سپاه ایرانیان و رومیان روایت میشود. پس از آنکه شاه بزرگ ایران با ظلم حاکم میشود، مردم ایران به ناچار به سمت دشمن میروند. شخصی به نام فرخزاد، که دلخور و غمگین است، با دسیسهای به رومیان نامه مینویسد و از آنان تقاضای کمک میکند تا ایران را بگیرند. قیصر روم نیز با لشکری مجهز به مرز ایران میآید.
از سوی دیگر، خسرو شاه ایران از این امر آگاه میشود و تلاش میکند به سپاهش فرمان دهد که با قیصر مقابله کنند. در این میان، فرخزاد تلاش دارد که به ایرانیان بگوید که نباید از شاه بترسند و باید با یکدیگر متحد شوند. همگان در نهایت به یکدیگر میپیوندند و برای نبرد آماده میشوند. داستان به تنشهای میان سلطنت ایرانی و توطئههای رومیان میپردازد و در نهایت نشاندهندهٔ اتحاد کیشهای ایرانی در برابر دشمنان است.
هوش مصنوعی: بدان که تخت و مقام پرآوازه و بزرگی و تاج سلطنت، نشانهای از شاهی و مقام بلند است.
هوش مصنوعی: پادشاه جهان نیز هیچ داستانی از ایران و توران نگفت و گرداب بزرگی را برپا نکرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه دادگر، به ستمگری پرداخته و به بیداد روی آورد، جوانان نادان و بیتجربه از این بیداد خوشحال شدند.
هوش مصنوعی: فرخ زاد، جوانی با شجاعت و جناب، با حالتی غمگین و چهرهای نگران، به سوی زیر دستان خود آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که خواسته به دیگری کمک کند، در واقع به او آسیب زده است.
هوش مصنوعی: آن ستایشها به نفرین تبدیل شد، زیرا آن شخص مانند گرگ ظلمگر رفتار کرد و به بیرحمی افتاد.
هوش مصنوعی: تنها کسی که با تلاش و کوشش به دنبال آرزوهایش است، میتواند به گنجینهای از موفقیت و ثروت دست یابد. بیتوجهی به زحمتکشیدن، تنها نتیجهای جز ناامیدی در پی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم از بیآبی و بیغذایی و بیماری رنج میبردند، به سمت شهر دشمن هجرت کردند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن معشوقی به دست آورد، به خاطر او به نیایش و دعا مشغول شد و از آن شهر دور شد.
هوش مصنوعی: شخصی که هنری ندارد و به نام «گراز» شناخته میشود، آرامش و خواب راحتی دارد که تو آن را پیدا کردهای.
هوش مصنوعی: شما همیشه نگهبان روم بودید، اما یک دیو سرکش و بدجنس وجود داشت.
هوش مصنوعی: وقتی شاه با ظلم و ستم حاکم شد، نخستین چیزی که از ایران دور شد، سرزمین و هویت آن بود.
هوش مصنوعی: شخص دیگری به دنیا آمد که نام نیکو و خوشی داشت و در نزد شاه بزرگ و محترم شناخته شد.
هوش مصنوعی: هیچکس جرأت نزدیک شدن به پادشاه را ندارد، همه چیز خوب و خوشی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه به قدرت رسید، دل مردم شاد و خوشحال شد، ولی این شادی هم به زودی از بین رفت.
هوش مصنوعی: شخصی به همراه یک گراز پیر سفر کرد و در این سفر با یکدیگر رازی را به اشتراک گذاشتند.
هوش مصنوعی: یک فرمانده به قیصر نامهای نوشت و کسی دیگر را نیز برانگیخت.
هوش مصنوعی: به او گفت برخیز و به ایران برو، من زودتر از تو میآیم و تو را کمک میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که قیصر آن نامه را خواند، فرمان داد سپاه را آماده کنند و از نزدک میدان جنگ بیرون آورند.
هوش مصنوعی: بیا و ارتشی را با خود بیاور، سپس از سرزمین روم به سوی سرزمین آباد ما بیا.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از آن حرف آگاه شد، آن کار دشوار را بیاهمیت و بیارزش دانست.
هوش مصنوعی: بدان که کارهای خطرناک و بزرگ را تنها یک فرد شجاع و جنگاور میتواند انجام دهد، همانطور که قهرمانان رزم در نبردها نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: بدان که او همواره به این فرد توجه میکند و برای حل مشکلش تلاش میکند، در حالی که آن پادشاه معروف ضعیف و ناتوان است.
هوش مصنوعی: از پرویز ترسیدهاند، به گونهای که بدنشان از درگاه او و همچنین از گردنکشها میلرزد.
هوش مصنوعی: پادشاه با بزرگان و سران کشور ایران نشسته است و با آنها صحبت میکند.
هوش مصنوعی: از دل پاک و بیآلایش، افکار منفی و زهرآگین شسته میشود و برای هر مشکلی راه حلی پیدا میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و ذهن روشن شد، فردی نامهای نوشت و آن را نزد شخصی به نام گراز برد.
هوش مصنوعی: من از اینکه این کار را به خاطر تو انجام دادم، خوشحالم و تو را در نظر مردان بزرگ ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: از کردارهای خود برتری یافتهای و با ترفندهایت توانستهای قیصر را در روزگار سختی فریب دهی.
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را به تو میآورند، به فکر فرو رو و درباره افکار تاریک و ناپاک خود تأمل کن.
هوش مصنوعی: بمان تا من از جایم حرکت کنم، با نیروی خود به جلو آمده و پاهایم را بگذارم.
هوش مصنوعی: وقتی از این دو سمت (زین روی و زان روی) در مورد موضوعی صحبت میشود، نظرات و تصمیمات به گونهای میشود که اعتبار و قدرت رهبری از بین میرود.
هوش مصنوعی: ما ایرانیان را جمع کنیم و رومیان را به اسیری بگیریم.
هوش مصنوعی: از میان درگاه کسی را انتخاب کردند که دانا و گویا باشد و به هنگام نیاز به درستی سخن بگوید.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نامه در خفا به کاردانان و افراد دانا درباره کارهایشان فرستاده شده است.
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که چهرهات برای دیگران جلب توجه کند و آنها از تو سوالات زیادی بپرسند.
هوش مصنوعی: اگر تو را به درگاه پادشاه ببرند، یا به محضر فرمانده بزرگ لشکر.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که از کجا آمدهای، نگو. به او بگو که من انسانی هستم که به دنبال راه حلی میباشم.
هوش مصنوعی: من این را تحمل کردم و در این مسیر طولانی رنج بردم، حالا یک نامهای دارم که به سوی گراز میفرستم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی نامهای را به دست راست خود بگیرد و بخواهد آن را به دیگران بدهد، این کار از او پذیرفته شده و درست است.
هوش مصنوعی: پس از آنکه خسرو نامه را به او داد، او نامه را با دقت در بازوی خود قرار داد.
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد به نزد قیصر رسید، یکی از افرادی که در مسیر بود او را دید.
هوش مصنوعی: به سمت قیصر رفت، با سری پر از غم و چهرهای زرد و لبهایی به رنگ لاجوردی.
هوش مصنوعی: قیصر به خسرو گفت: باید به تو بگویند که چه راهی درست است.
هوش مصنوعی: کسی که از او ترسیده بود، نگران و ترسیده به او خیره شد و به خاطر بیمی که داشت، چهرهاش را در هم کشید.
هوش مصنوعی: از این بلاجوی دوری کنید، زیرا او اندیشهای بد، نیت بد و سخنانی زشت دارد.
هوش مصنوعی: آنها نامه را از دست او رها کردند، و آن کسی که دانا بود و به دنبال راه حل بود، آن را گشود.
هوش مصنوعی: از آن سرزمین، فردی با دانش و دانا را جستجو کرد که آن پهلوان بتواند به درستی بخواند و بیان کند.
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را مرد نویسنده خواند، چهرهاش مانند قیر سیاه شد.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این خطرناک و قوی، آماده است تا مرا به دام بیاندازد.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، وقتی که شاه و لشکرش به تعداد سیصد هزار نفر هستند، هیچکس نمیتواند تعداد سربازان را به درستی بشمارد.
هوش مصنوعی: مرا به دام گرفتار کرد که سرنوشتی تاریک و ناگوار دارد.
هوش مصنوعی: از آن مکان، سپاه به حرکت درآمد و آن آرزو که در دلش بود، ناپدید شد.
هوش مصنوعی: زمانی که خبر انتقال آن موجود مشهور به روم به گوش گراز رسید، او متوجه شد و به سوی او آمد.
هوش مصنوعی: دلش مملو از درد شد و چهرهاش زرد گردید، به همین دلیل سوار بر اسب دلیران شد.
هوش مصنوعی: شخصی نامهای را با وزش باد نوشت و در آن پرسید که چرا قیصر (امپراتور) به ما چنین عبوس و غمگین شده است.
هوش مصنوعی: از ایران چرا برگشتی؟ به من بگو که در این دنیا چه راهحلی پیدا کردی؟
هوش مصنوعی: پادشاه میداند که من چه احساسی دارم و چگونه دل او پر از درد و کینه میشود.
هوش مصنوعی: وقتی قیصر نامه را مشاهده کرد، از میان لشکر با اهمیت و با ارزش، یک فرد را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: فرستادهای را به سوی گراز فرستادند تا بگوید که خداوند تو را بینیاز کرده است.
هوش مصنوعی: تو میتوانی تاج و مقامم را خراب کنی و سپاه مرا به آتش بکشی.
هوش مصنوعی: از آن نامه هیچ فایدهای جز نابودی نصیبم نشد، ای کسی که از نژاد بدی هستی.
هوش مصنوعی: مرا درخواست کردی تا به پادشاهی برسانی، اما هرگز این خواستهات را فروگذار نکن و به من نرسانی.
هوش مصنوعی: هیچ بیگانهای به ایران نخواهد آمد، نه امپراتوری مانند قیصر و نه فردی دانا و خردمند.
هوش مصنوعی: غمخواران فراوانی برای قیصر عذرخواهی کردند، اما تلاش آنها در به دام انداختن گراز بیفایده بود.
هوش مصنوعی: خسرو یک فرد آزاد و دانا را انتخاب کرد و برای سخن گفتن به او فرستاد.
هوش مصنوعی: کسی نامهای نوشت به سمت گراز و در آن خطاب به او گفت: ای موجود بیارزش، تو مانند دیوها هستی.
هوش مصنوعی: من چند بار باید از تو درخواست کنم که به این مکان بیایی؟ مدت زیادی است که منتظر راهنمایی و فرمان تو هستم.
هوش مصنوعی: اکنون آن ارتشی که میتواند به ماه و سال به تو دست یابد، نزد تو است.
هوش مصنوعی: آنها با قیصر در ظاهر به دل و رای ویژهای هستند، اما در زیر فکر و اندیشهشان متفاوت است.
هوش مصنوعی: برای ما بفرست آن را که همه شورشها و طغیانها را مهار کردهاند و به آرامش کشاندهاند.
هوش مصنوعی: وقتی این نامه به نزد گراز رسید، او که به فکر فرو رفته بود، از مقام پایینتر به دیو فکر کرد.
هوش مصنوعی: از میان نام آوران و سواران، دوازده هزار نفر را از ایران و نیران انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: با هم متحد و یکدل باشید، زیرا به سخنان هر کسی گوش ندهید.
هوش مصنوعی: کمی دیگر در اینجا بمانید و بیحوصلگی نکنید، شتاب نکنید برای رفتن.
هوش مصنوعی: اگر با دوستان خود همدل و همراه باشید، میتوانید به هر هدف و دستاوردی برسید و حتی کوهها را از بیخ و بن بکنید.
هوش مصنوعی: سپاه به راه افتاد تا اینکه خر اردشیر هم برود. هر کسی که در آن زمان بود، چه جوان و چه پیر.
هوش مصنوعی: لشکری به سمت رودبار حرکت کرد تا ببینند چه دستوری از پادشاه صادر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از کار آنها باخبر شد، دیگر آرزوی دیدار آنها را نداشت.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هدیه یا کالای خوشیمن به نزد آن سپاه پادشاه تفت ببرند.
هوش مصنوعی: پیامی این گونه به سربازان رسید که پیش از این، تو دنبال خیر و نیکی من بودهای.
هوش مصنوعی: چرا اجازه دادی که فرمانروای روم ارتشی به این سرزمین بیاورد؟
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که از راه درست و الهی منحرف شد و پیمان ما را نادیده گرفت؟
هوش مصنوعی: زمانی که آن سپاه پیام پادشاه را شنید، از ترس چهرههایشان به رنگ سیاه درآمد.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته آن راز را فاش کند و همگان با درد و چهرههای پژمرده ادامه زندگی میدهند.
هوش مصنوعی: پیامبری با قلبی ناپاک، رازهایی درباره آب و باد را با گراز در میان میگذاشت.
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی نزد آنها آمد و روحهای تاریکشان را روشن کرد.
هوش مصنوعی: نگران نباشید، ای بزرگان، زیرا شاه گناه شما را به وضوح نمیبیند.
هوش مصنوعی: فقط یکدل و با یک زبان باشید و حرفی نزنید، چرا که اگر از ما بدبین شوید، مشکل به وجود میآید.
هوش مصنوعی: اگر همه ما زیر یک چادر باشیم، به نشانه مردانگی، همه ما باید به یاد یکدیگر باشیم و همدیگر را حمایت کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی هر کس صدای او را شنید، متوجه شد که او چه رازی دارد و به عمق وجودش پی برد.
هوش مصنوعی: مهمانان به طور کلی از جا بلند شدند و بر روی همدیگر نشانهای گذاشتند تا به سوالات پاسخ دهند.
هوش مصنوعی: فرزند فرخ بودند و خوشبخت، وقتی که صحبتهای آنها را به یاد آورد، به پادشاهی رسیدند.
هوش مصنوعی: برو پیش آنها بگو که در میان شما چه کسی موجب آزار و اذیت است.
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونهای است که با ثروت، تجهیزات جنگی، تاج و تخت، قیصر را فریب میدهد.
هوش مصنوعی: نزدیک ما، او که گناهکار بود، از مقام و قدرت خود ناامید و بیزار شد.
هوش مصنوعی: کسی را به این مکان بفرستید که از این گناه مطلع باشد.
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت و شاد به این سخن گفت که چهره لشکر جدید از غم و اندوه گذشته پاک شده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس جرأت نکرد زبان به سخن باز کند، و همه از شدت درد خاموش و ساکت ماندند.
هوش مصنوعی: سبکوزنی که خوشزبان است، شروع به بیان سخنان ناخوب و ناپسند کرد.
هوش مصنوعی: من هیچ دلیر و جوانی را مانند این سپاه نمیبینم که در میان ناتوانها باشد.
هوش مصنوعی: چرا از پادشاه بترسید در حالی که او در سراسر جهان نیروهای پراکندهای دارد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس را در مقام بزرگتری نزد او نمیبینم، چرا که اوست که ستاره و ماه را روشن میکند.
هوش مصنوعی: شما به حرفهای من اهمیت ندهید و نترسید، من هیچ آسیبی به شما نمیزنم.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به زبان بد صحبت کنید، بهتر است از دلایل و واقعیتها بگویید؛ چون در نهایت این کار به خود شما و نیز به پادشاه که مقام بلندی دارد، آسیب نمیزند.
هوش مصنوعی: هر کسی که این حرف را بشنود، میفهمد که تاج و تختی که به آن افتخار میشود، از دوران قدیم است و دیگر نو و جدید نیست.
هوش مصنوعی: همه به یک باره از جا بلند شدند و با الفاظ زشت و دشنام به همدیگر حمله کردند.
هوش مصنوعی: فرخ زاد به خسرو گفت که تمام لشکر به همراهی و همدلی یکدیگر آمدهاند و متحد شدهاند.
هوش مصنوعی: من نگران جانم هستم اگر شاه پیغامی به سپاه بفرستد.
هوش مصنوعی: خسرو متوجه شد که آن سخنچین همواره در بین آب و خون، این دو را به هم میآمیزد و آشفتگی به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: او به خاطر ترس از برادرش چیزی نگفت و آن حقیقت را در درون خود مخفی نگه داشت.
هوش مصنوعی: در این بیت، به قدرت و شجاعت رستم اشاره شده است که از شهریار، به نوعی، برتری دارد. او با مهارت و دلاوری خود توانسته است بر دشواریها فائق آید و در میدان نبرد، مانند کسی است که بر ده هزار نفر غلبه میکند. این نشاندهندهی جوانمردی و توانایی فوقالعاده رستم است.
هوش مصنوعی: دل به سرنوشت خوشی امید دارد و در برابر سپاه، همگان بر سر خود را بلند کردهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.