گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۱

 

ای آنکه تو سلطان همه سیمبرانی

دستور بود فتنه به ملک تو که رانی

صد تیر جفا می گذرانی ز جگرها

بازوت قوی باد که خوش می گذرانی

چشمم که دوید از پی دیدار ندیدت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۲

 

شتربانا، دمی محمل میارای

رها کن تا ببوسم ناقه را پای

نهادند آشنایان بار بر دل

دلم رفته ست و بارش ماند بر جای

روان شد محمل و جانم به دنبال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۳

 

مرا زان میر خوبان نیست روزی

گدایان را ز شاهان نیست روزی

به سنگی چون سگان خرسندم از دور

گرم چوبی ز دربان نیست روزی

ز من زایل کن، ای جان، زحمت خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۴

 

چه کردم کآخرم فرمان نکردی

بدیدی دردم و درمان نکردی

ز هجران تو کفری هست بر من

شب کفر مرا ایمان نکردی

به دشواری برآمد جانم از تن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۵

 

چنین کان خنده شیرین تو کردی

هلاک عاشقان آیین تو کردی

جفا می کرد بر من خود زمانه

بلای عشق تا شد، این تو کردی

نکردی رد سؤال بوسه هرگز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۶

 

ز رحمت چشم بر چاکر نداری

نداری رحمت، ای کافر، نداری

دلم بردی و خوشتر آنکه گر من

بگویم بیدلم، باور نداری

مگو در من مبین، در دیگران بین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۷

 

شکستی طره، تا در سر چه داری؟

نگویی کینه با چاکر چه داری؟

کله کج کرده ای از بهر آن راست

که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟

مسلمان کشتن اندر مذهب تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۸

 

مرا چند آخر از خود دور داری؟

دلم را در هم و رنجور داری

روا داری که با آن روی چو شمع

شب تاریک ما بی نور داری

میان داری چو زنبوران کافر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۹

 

دلا، با غمزه خوبان چه بازی؟

بگو با تیغ خون افشان چه بازی؟

مرا گویی که با من بازیی کن

کنم، جانا، ولی با جان چه بازی؟

ز جان سیر آمدستم من، وگرنه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۰

 

رخساره چه می پوشی، در کینه چه می کوشی؟

حال دل مسکین را می دانی و می پوشی

گر نرخ به جان سازی، ور عمر بها گویی

از دیده خریدارم هر عشوه که بفروشی

گفتی که ز می هر دم سودای دلی دارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۱

 

اگر تو سرگذشت من بدانی

دگر افسانه مجنون نخوانی

همی گوید «برو بیدار می باش

مکن تعلیم سگ را پاسبانی »

ز من پرسی که همدردان چه کردند؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۲

 

نگارین مرا شد نوجوانی

که نو بادش نشاط و کامرانی

خطش پیرامن لب، گوییا خضر

برآمد گرد آب زندگانی

بمیرم بر سر کویش که باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۳

 

سزد گر نیکویی در من ببینی

که خودکام و جوان و نازنینی

به گاه خنده چون دندان نمایی

مرا اندر میان چشم شینی

مسلمان دیدمت، زان دل سپردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۴

 

دیوانه شدم ز یار بدخوی

بیگانه پرست و آشنا روی

دل بردن عاشقانست خویش

من جان نبرم ازان جفاجوی

از جعد ترش تن چو مویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۵

 

بر لب اثر شراب داری

وز غمزه خیال خواب داری

شب خسپی و ما کنیم فریاد

آگه نشوی، چه خواب داری؟

نارسته ز پوست می نماید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۶

 

جانا، تو زغم خبر نداری

کز سوز دلم اثر نداری

بردار چو بر درت فتادم

یا خود فگنی و برنداری

تا کی به جواب تلخ سوزی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۷

 

نی کار کسی ست عشقبازی

کو دل ننهد به جانگدازی

عشقی که نه جان دهند در وی

بازی باشد، نه عشقبازی

می آیی و می چکد ز تو ناز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۸

 

ای برده دلم به دلستانی

هم جان منی و هم جهانی

جان می رودم برون و غم نیست

غم زانست که در میان جانی

دود از دل عاشقان برآرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۹

 

ای آنکه تمام هم چو ماهی

با زلف چو چتر پادشاهی

مردم ز برای نقش و زلفت

از دیده برون کشد سیاهی

گر خط سیاه خود ببینی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۰

 

ای مردم دیده نکویی

شاد آنکه درون چشم اویی

من بی تو چگویمت که چونم

بی من تو چگونه ای، نگویی

سیب ار چه تراست، آب او را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۱۰۰
sunny dark_mode