ای برده دلم به دلستانی
هم جان منی و هم جهانی
جان می رودم برون و غم نیست
غم زانست که در میان جانی
دود از دل عاشقان برآرد
حسن تو ز آتش جوانی
از سوز غم تو برنخیزم
با آنکه بر آتشم نشانی
بگشای دهان خویش تا دست
شوییم ز آب زندگانی
هر شب منم و خیال زلفت
شبهای دراز و پاسبانی
من خواهم داد جان به عشقت
هر چند تو قدر آن ندانی
از دوستی تو ناتوانم
ای دوست، ببر اگر توانی
خسرو که بمرد، زنده گردد
گر دم دهدش مسیح ثانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق شاعر به معشوقش است. شاعر احساس میکند که معشوقش نهتنها جان اوست بلکه تمام جهان او را تشکیل میدهد. او در توصیف غم و سوز عشق، به آتش جوانی و درد ناشی از فراق اشاره میکند و به رغم دردها، از عشق خود دست نمیکشد. شاعر با ابراز آمادگی برای فدای جان خود در راه عشق، به وابستگی و ناتوانیاش در برابر معشوق اعتراف میکند. او همچنین به قدرت عشق اشاره دارد که حتی مرگ را نیز زنده میکند.
هوش مصنوعی: ای دلبند من، تو نه تنها محبوب منی، بلکه زندگی و تمام هستی من هم هستی.
هوش مصنوعی: روح من در حال خروج است، ولی نگران نیستم. نگرانم به خاطر این است که در میان من، زندگی حضور دارد.
هوش مصنوعی: حسن تو مانند آتش جوانی، دل عاشقان را میسوزاند و باعث میشود که از دل آنها دودی بلند شود.
هوش مصنوعی: از شدت غم تو نمیتوانم بلند شوم، هرچند که بر روی آتش نشستهام.
هوش مصنوعی: برای اینکه از زندگی لذت ببریم و به راحتی احساس شادی و آرامش کنیم، باید به بیان حرفهای خود و بیان احساساتمان بپردازیم.
هوش مصنوعی: هر شب من به فکر زلف توام، شبهای طولانی را میگذرانم و در انتظار تو هستم.
هوش مصنوعی: من برای عشق تو آمادهام هرچند که تو ارزش آن را ندانسته باشی و به آن توجه نکنی.
هوش مصنوعی: من در دوستی با تو ضعیف و ناتوان هستم، ای دوست، اگر میتوانی، این بار را از دوش من بردار.
هوش مصنوعی: اگر خسرو بمیرد، باز هم زنده میشود اگر مسیح دومی به او زندگی ببخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.