گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای برده دلم به دلستانی

هم جان منی و هم جهانی

جان می رودم برون و غم نیست

غم زانست که در میان جانی

دود از دل عاشقان برآرد

حسن تو ز آتش جوانی

از سوز غم تو برنخیزم

با آنکه بر آتشم نشانی

بگشای دهان خویش تا دست

شوییم ز آب زندگانی

هر شب منم و خیال زلفت

شبهای دراز و پاسبانی

من خواهم داد جان به عشقت

هر چند تو قدر آن ندانی

از دوستی تو ناتوانم

ای دوست، ببر اگر توانی

خسرو که بمرد، زنده گردد

گر دم دهدش مسیح ثانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه